4

828 120 144
                                    

داستان از دید هری:

به خاطر یه درد داغون توی سرم چشمامو اروم باز کردم.شایدم به خاطر چیزه دیگه ای بیدار شدم ولی مهم اینه که الان افتضاح سرم درد میکنه.

هوا هنوز تاریک بود.با گوشیم ساعتو چک کردم و فاااااک.اخه من چرا باید ساعت چهار صبح از خواب بلند شم؟اونم وقتی که به نظر نمیاد زود خوابیده باشیم. من و لویی تا یک بار بودیم پس قطعا خیلی وقت نیست که خوابم.

چراغ کنار تختمو روشن کردم تا واسه ی سردردم یه قرص پیدا کنم.

خدای من نایل اینجا چیکار میکنه؟به دیوار و کناره ی تختم تکیه داده بود گردنش به طرز بدی کج شده بود. تازه یادم اومد مجبورش کردم شب بمونه. خدایا من چقدر احمقم. کاش حداقل بهش میگفتم بیاد رو تخت.

از یه طرف نایله خواب کیوت ترین چیز ممکن بود پس دلم نمیومد خرابش کنم.از یه طرف هم اینجوری کمر و گردنش نابود میشه.

نمیخواستم اذیت شه پس با دو دلی صداش کردم: "نایل. نایلر. هی پاشو بلوندی" اروم شونشو تکون دادم ولی انگار نه انگار. خوابه خواب بود.

دلم نمیومد بیدارش کنم، دیشب حتما خیلی خستش کردم. اون الان به مظلوم ترین شکل ممکن خوابیده بود و بیدار کردنش واسم سخت ترین کار دنیاس.

اروم طوری که از خواب نپره یه دستمو زیر کتفاش و اون یکیو زیر زانوهاش بردم و اروم بلندش کردم.نایل با چشمای بستش تو بغلم تکون خورد.اروم بینیشو رو سینم تکون داد و خودشو بیشتر تو بغلم جا کرد.ناخوداگاه لبخند زدم و سرمو خم کردم تا پیشونیشو ببوسم.اخه مگه کیوت تر از این بشر هم داریم؟بی سرو صدا اونو سمت اتاقش بردم و رو تختش خوابوندمش.پتو رو روش کشیدم و چراغ خواب کنار تختشو روشن گذاشتم.گوشیشو اروم از تو جیب کنار شلوارش دراوردم و رو سایلنت گذاشتم که یه وقت بیدارش نکنه. یه بار دیگه پیشونیشو بوسیدم و از اتاقش زدم بیرون.

فک می کنم الان بهترم پس بیخیال قرص شدم و رفتم بخوابم.امروز کنسرت داریم و نمیخوام خسته باشم تا پول طرفدارا الکی به باد بره.پس دوباره به تختم برگشتم و اینبار سریع خوابم برد.

~~~

"هرییییییی.تنه لشتو بیار پایین صبحونه بخوریم.ناااااایل زین توله سگ بیدار نمیشه. دهنمو صاف کرده مرتیکه خر. تو گمشو امتحان کن شاید به حرف تو گوش داد." لویی بود که خونه رو روسرش گذاشته بود.

در اتاقو کوبید و اومد تو وداد کشید: "هریییییییی"

بالشتو سمتش پرت کردم: "اخه چرا خفه نمیشی لو؟"

"خب امروز کنسرت داریم دیوثا.نمیتونیم مثل همیشه تا لنگ ظهر بکپیم" لویی غر غر کرد و من فقط پتو رو روسرم کشیدم تا به ادامه ی خوابم بپردازم.

"اصلا به عنم.وایسین خود لیام بیاد کون تک تکتون بزاره." از اتاق رفت و معلوم بود بهش خیلی برخورده

به خاطر حرفش و قهر کردنش خندم گرفته بود.پاشدم دنبالش راه افتادم و تو حال مچشو گرفتم.

"ژوووون.اصلا قیافت اینجوری پنچر سسکی تره" گفتم و پوزخند زدم.

به زور خندشو جمع کرد و با یه لحن لوس گفت: "نه خیرم.لویی با همتون قهره" و لب پایینیشو اورد جلو

کشیدمش تو بغلم و با موهاش بازی میکردم و اروم در گوشش با لحن خودش گفتم: "اخیییی.قهر کردی؟ به عنم.مرتیکه قده خر شده.از هیکلشم خجالت نمیکشه شتر"

با خنده از بغلم بیرون اومد و یکی محکم کوبید تو سرم.خندیدمو سرمو که برگردوندم نایل با اخم داشت نگامون میکرد.چشه این؟

"سلام نایل" با لبخند بهش سلام کردم و تنها چیزی که جواب گرفتم یه سلام اونم با اخم و یه لحن وحشتناک سرد بود. خب فاک.این یعنی برگشتیم سره خونه اولمون. یعنی دیشبو بیخال شده و دوباره این مسخره بازیاشو از سر گرفته.اخه اینکه دیشب خوب بود.چی شد یهو؟

کنسرت شروع شده بود و من هنوز یه کم سرم به خاطر دیشب درد میکرد، همیشه عاشق این سر و صدا ها بودم ولی الان فقط دلم میخواست تموم شه. نایل اما انگار اومده بود عروسی. همش وول میخورد و مسخره بازی درمیاورد. کاش تو خونه هم این شکلی بود، البته تو خونه هم شیطونی میکرد ولی منو که میدید میشد برج زهر مار.

بیا اخرم اینقدر اینور اونور پرید بند کفشش باز شد. نشست تا بند کفششو ببنده که یهو یه فکری به سرم زد.همه میدونن نایل هیچ وقت تو جمعیت راحت نبوده و حالا من میخوام از این ویژگیش سواستفاده کنم. اون نمیتونه بین این همه ادم ریسک کنه و بهم نه بگه. یه پوزخند زدم و رفتم سمتش و جلوش زانو زدم. پاشو روی پام گذاشتم و بدون اینکه نگاهمو ازش بگیرم بند کفششو بستم و بعد اروم و سریع روی کفششو بوسیدم. (صحنه ای که نری شیپرا عنشو دراوردن😍😐😐😂) جلوش وایسادم و به صورتش که از خجالت سرخ شده بود نگاه کردم.

"منو میبخشی؟" با پوزخند ازش پرسیدم

"الان وقتش نیست" اخم کرد

"پشت بلندگو ازت بپرسم چی؟" پوزخندم پرنگ تر شد

"چی؟ نه. اوه هری. لعنت بهت" هول شده بود و تمام سعیمو میکردم به قیافش نخندم. بلندگو رو گرفتم بالا که سریع دستمو گرفت

"هری لطفا.باشه.باشه هرچی تو بخوای"

خوشحال از پیروزیم اروم دستمو دور شونش انداختم و تو گشش زمزمه کردم: "مرسیییییی بیبی" و اروم زیر گوششو بوسیدم که باعث شد بلرزه.

وات ده فاک. این دیگه چی بود؟ من دقیقا چه گوهی خوردم؟ نایل اول با تعجب بهم نگاه کرد ولی بعد تصمیم گرفت به روی خودش نیاره که از این بابت ازش خیلی ممنونم چون دلیلی براش نداشتم. چیزی که خودم نمیدونمو چه جوری برای اون توضیح بدم اخه؟

_______876کلمه

بچه ها من هیچ ایده ای واسه ادامش ندارم و همشم حس میکنم داره چرت میشه و امروز این حس اینقدر قوی بود که میخواستم داستانو پاک کنم ترسیدم دوستان جرم بدن😐😐

مرسی که بلاخره بعده مدت ها یه چپتر بیشتر از چهارتا کامنت گرفت و من در این مورد همچنان پای حرفمم. بالای هشت نفر کامنت بدن پارت جدید گذاشته میشه.

عاشقتونم خیلی.دوستون دارم فعلا😘😘😐😐

You & I (narry)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora