ز:تو عقل داری؟؟نه میخوام بدونم اونی که توی کلته جلبکه یا عقل؟؟؟؟
گفت و صدای نفسشو که داد بیرون شنیدمل:نه دیگه اگه داشت که اسباب خودارضایی هزارتا دخترو اینجوری خراب نمیکردد
لیام با حرص گفت و من سعی کردم جلوی خندمو بگیرمه:اگه خیلی دوست دارین چرا خودتون نمیذارین موهاتون بلند شه؟
زین پشت چشم نازک کرد
ز:البته که این مدل افریقایی فقط به تو میاد
ل:راست میگه ما از چیزای دیگه ای واسه دل ربایی استفاده میکنیمه:حتما با مژهات
گفتم وقتی داشتم به زین میگفتم
ه:و یا....
به لیام نگاه کردمو ابروهامو دادم بالا
ه:اون چیزی که دخترا واسش غش میکنن!
گفتم و جلوی خنده ی بلندمو نگرفتمبا صدای نفسای عصبی زین به طرفش برگشتم و سوالی نگاهش کردم
تقریبا قرمز شده بودو سعی داشت عصبانیتشو پنهون کنه
یه تای ابرومو دادم بالا
ز:هری محض رضای فاک اون دهنتو ببندگفت و از حمام رفت بیرون
منو لیام یه نگاه به هم انداختیم و پق زدیم زیر خنده
-------
ه:هی کیوتی.خوش میگذره؟
گفتمو با ذوق بهش خیره شدم ولی تنها عکس العملش یه تکون خیلی کوچیک بود
داشتم نگران میشدمبا انگشتم چند بار زدم به شیشه ی تنگ
ه:چی شده؟چرا اینجور شدی؟
عصبی نفسمو دادم بیرون
ه:ااااه چی میشد اون دهن لعنتیتو باز میکردی و حرف میزدی...
داد زدم و چشمامو محکم بستم
----دو هفته از اون روز میگذشتو حال کیوتی بدتر میشد
غذا نمیخورد و همش خواب بود
ز:هری نمیخوای از اون اتاق بیای بیرون؟؟دوروزه غذا نخوردی پسردستمو کشیدم رو صورتم و باز بهش ذل زدم
صدای در منو از افکارم کشید بیرون
ل:هری یه چیزی بخور ضعیف میشیسعی کردم صدام نلرزه در حالی که خودمم نمیدونستم چرا دارم واسش گریه میکنم..
ه:وقتی اون چیزی نمیخوره من چرا بخورم؟؟
ز:تمومش کن هز یه جوری حرف میزنی که انگار راجب دوست دخترت صحبت میکنی!ه:همین الان گمشین بیرون!!
داد زدم و یه قطره اشک از گونم چکید و اون یه تکونی خورد
با هیجان سمت تنگ خیز ورداشتم
پسراهم به تبعیت از من پریدن جلوه:کیوتی؟؟لطفا..لطفا تکون بخور
دیگه داشت گریم در میومد
پسرا داشتن با تعجب نگاهم میکردن
ل:هری..عصبی بلند شدمو دستمو کردم تو موهامو چنگ زدم
ه:میگی چیکار کنم لیام؟؟من..من واقعا نمیفهمم چرا انقد به این کوچولوی رنگین کمونی وابستم..فقط..فقط میدونم که نمیخوام بمیره..ز:دامپزشکی!!
با تعجب برگشتیمو به زین نگاه کردیم که جدی اون حرفو زد
ه:چی؟تکرار کرد
ز:دامپزششکی بابا همونجایی که تورو ازش اوردیم
چشماشو چرخوندو خیز بردم سمتش ولی لیام بازومو گرفت
ز:هیییین چته وحشی..خب حالا ولی جدی گفتم میبریمش دامپزشکیه جنر
ل:ولی اون یه ماهیه
ز:مگه ماهیا جون ندارن؟حیوون نیستن؟ه:اه بس کنین
به زین نگاه کردم
ز:دکتر جنر بهترین دامپزشکه ال ایه و حتما میدونه این کوچولو رو چی خوب میکنه
ل:اره منم لوسیو برده بودم پیشش
با فکر کردن به اون گربه ی چاقو زشت صورتم جمع شد..
شاید مسخره باشه ولی من از گربه ها متنفرم
اگرم بخوام رو راست باشم ازشون به شدت میترسم
این خجالت اورهسرمو تکون دادم
ه:خوبه..فردا میریم اونجا
-------
از ظهر که تصمیم گرفتیم فردا بریم دامپزشکی یه سره تو اینترنت دنبال انواع و گونه های مشابهش بودم تا مجبور نشم ببرمش به اون مکان مرخرف
ولی چیزی جز افسانه های مزخرف همیشگی دستگیرم نشدگوشیمو قفل کردمو دمر(همون به پهلو)خوابیدم و به ثانیه نکشیده خوابم برد
با احساس یه چیز نرمو نم دار روی لبم تکونی خوردم
ولی دست بردار نبود و با لج بازی زبونشو روی لبم کشیدیکم طول کشید تا موقعیتمو درک کنمو از جام پریدم ولی تنها چیزی که شنیدم صدای افتادن چیزی توی اب بود
با ترس به طرف تنگ برگشتم تا مطمئن بشم پسرا برای خلاص شدن ازش اذیتش نکردن
ولی با دیدنه کیوتی که انگار نفس نفس میزد خیالم راحت شد..رفتم سمتش
ه:بهتری؟
مثل همیشه جوابی دریافت نکردمو اون رفت گوشه تنگسرمو تکون دادم و برگشتم سر جام که احساس کردم کل تختم نم داره
ه:فاک
زیر لب گفتم و ملحفرو عوض کردم و با خودم فکر کردم احتمالا اخرین بار که خودمو تو جام خیس کردم 5 سالم بوده!چشمامو بستمو با فکر کردن به اون طعم شیرینی که هنوز روی لبام بود خوابیدم
------
برای بار صدم نگاهمو دزدیدم
عحب منشیه پرروییه ها یک ساعته اینجا نشستیم بهم ذل زده نگاهشم که میکنم نیشش شل میشه
ه:هوووووف
ل:اروم باش پسرگفت و به منشیه چشم غره رفت
ه:فقط میخوام زود تر نوبتمون شه
گفتم و بلافاصله در باز شد
یه خانوم چاق و گربه ی چاق ترش از در اومدن بیرون
زنه:وای کنی ممنونم حتما رژیمشو رعایت میکنهاون زن گفتو گربشو بالا گرفتو با لحن چندشو لوسی گفت
زنه:مگه نه ماریییییی؟؟؟؟
صورتمو جمع کردم
منشی:بفرمایین تو اقای استایلزز
با یه لحن حال به هم زن گفت و سرتاپامو برانداز کرداخم کردم
ه:بریم پسرا
زیر لب گفتمو تنگو توی دستم گرفتم
رفتیم داخل و زین درو بست
-----------
عشقتون کِنی وارد میشود😂
دلم اسمات میخواد ولی زوددده😂😢😢
ووت و کامنت فراموش نشه*-*
عال دِ لاو
YOU ARE READING
rainbow mermaid(l.s)
Fanfictionسال ها و پشت هم میگذشتو این راز زیر دریاها دفن شده بود... یه راز بزرگ بین ماهی گیر و پری ماهی گیری که بعد از پیدا کردن یه ماهی کوچولوی رنگین کمونی که حسابی شیفتش شده...ولی همه چیز اونجور که اون تصور میکرد پیش نرفت....... خب یه توضیحاتی بدم من عسلم...