سه روز از برگشتنم به خونه میگذشت
مامان و جما رسما مغز منو تیلیت(😂😂)کرده بودن و میخواستن لوییو ببینن..
بگذریم از اینکه کلی سرزنشم کردن که چرا باهاش حتی یه عکسم ندارم..با حس انگشتای نرمی که حدس میزم ماله جما باشه سرمو برگردوندم
ه:نکن جما..
غرغر کردم ولی دست وردار نبود..
عین این سه روزو نخوابیده بودمو الان که احتمالا ساعت 8 صبحه،نمیشه گفت خواب!در حقیقت داشتم غش میکردم..ه:قسم میخورم با مسواکت کف اتاقمو تمیز میکنم جم..
گفتمو انتظار داشتم تهدیدم جواب بده
ولی با صدای کسی که شنیدم میتونم قسم بخورم حس کردم قلبم ایستاد!
ل:مسواک چیه؟؟
از جام پریدمو با چشمای گشاد شده و دهن نیمه باز به جسم کوچولو و کیوتو بغلیی که پایین تختم زانو زده بودو با اون چشمای درشتش مثل گربه نگاهم میکرد،نگاه کردمزبونم نمیچرخید و مغز دستور نمیداد..رسما فلج شده بودم!
ه:ل..لو؟؟
نخودی خندید
ل:ه..هری؟؟
ادامو با یه لحن لوسی دراورد که خندم گرفتو بالاخره از شوک درومدم..
سمتش حمله کردمو سفت توی اغوشم فشردمشبا صدایی که سعی در کنترلش داشتم داد زدم
ه:لووووییییی اینجا چیکار میکنییییی
گفتمو وقتی سعی داشتم بیشتر به خودم فشارش بدم
بدنه ضریفشو تکون داد و سعی کرد بینمون یکم فاصله بندازهتا حدودی موفق شد و لبخند من وصف نشدنی بود
نفس عمیقی از سر اینکه اکسیژن بهش رسیده کشید
ل:یا اناهیتا هز..داشتی منو میکشتی!!
ه:چطور؟؟چطور اینجایی..از کجا خونرو پیدا کرددددی
لبخند شیطونی زد
انگشت اشارشو روی سینم گذاشتو اروم به عقب هولم داد و خودشو روی بدنم جا داداز این همه نزدیکی بهش نفسم بریده بود..
ل:این چیزا واسم کاری نداره..عشقم..تازشم!خواهر و مامانت ازم حسابی خوششون اومد..
زمزمه وار گفتو زانوشو به دیکم مالید..
ناله کردم..
ه:ل..لو..
لبامون یه میل باهم فاصله داشت که در با شدت باز شدو به دنبالش جیغو داده اهالی خونه!لویی دستپاچه از روم کنار رفتو سرشو انداخت پایین تا لپای قرمزش دیده نشه..
ج:اوووووووهوووع چیکار میکردییییین؟؟
گفتو نیششو شل کرد
ه:مزاحما
زیر لب گفتمو لوییو توی بغلم کشیدم تا از خجالتش کم شه
سرفه مصلحتی کردو لبخند زد
ج:هوی شنیدماا
ه:گفتم که بشنوی
پررو گفتم که جیغ جیغ کرد..اون هنوزم مثل بچگی جیغ جیغوعه!
لیام دستشو دور کمر زین حلقه کرد
ل:اذیتش نکن جم اونا تازه..
با ضربه نامحسوسی که زین به پهلوش زد خفه شد و من خدارو شکر کردم که اونا چیزی از این ماجرا نمیدونن!کی میخواست قانعشون کنه؟؟؟آ:پسرم همراه لویی بیاین پایین ما هنوز کلی صحبت داریم
گفتو من با لبخند جواب لبخند مهربونشو دادم و شکر کردم که منو از دست این سه تا نجات داد
دستشو هدایت گرانه پشت بچه ها گذاشت
آ:خب دیگه زود باشین بیروووون بذارین راحت باشن!
گفتو به محض بیرون رفتنشون خودمو روی لویی انداختمجیغ خفه ای کشید و خندید
ل:هی..هری..نکن..نکن قلقلکم..میادد..
بین خنده هاش گفتو سعی میکرد دستمو از پهلوهاش دور کنه ولی با لبام لباشو بستمو دست از قلقلک دادنش کشیدم..
روی لب بالاشو بوسه های ریز میذاشتم لبه پایینمو توی لباش کشید..نیشخند خبیثی زدم و از روش بلند شدم
از اینکه تو اون حال ولش کردم ناله از روی نارضایتی کردو چشمای خمارشو به چشمام دوخت
ل:هی..من تورو میخوام..
غر زد
ل:حالااا
خندیدم
ه:الان نه کیوتی..بذارش واسه شب..
گفتمو زبونمو روی لاله ی گوشش کشیدم
ل:دیوث..
___________________
LOU POV:
آ:خب؟پس اهل دانکستری
استرسی لبمو گاز گرفتمو سرمو تکون دادم..
خب اینکه بگم حتی نمیدونستم این اسمی که گفت خوردنیه یا پوشیدنی فقط تایید کردم..احتمالا هری اینجور تعریف کرده!ج:از خانوادت بگو لو..خواهر یا برادری داری؟؟
جما با ذوق گفتو منتظر بهم چشم دوخت..
لبمو با زبون تر کردمو نگاه کوتاهی به هری انداختم
با اطمینان پلکاشو روی هم فشرد و لب زد
ه:اروم باش من پیشتم
دلم گرم شد..ل:ام..خب اونارو از دست دادم توی..
ملتمسانه به هری نگاه کردم
باز لب زد
ه:تصادف!
ل:اها اره تصادف..اونا رو سال ها پیش از دست دادمو تنها زندگی میکنم..
جما با ناراحتی نگاهم کرد و انه منو مادرانه در اغوش کشید..حس شیرینی که سال ها ازش محروم بودم...خب میتونستم بگم اول باریه که به هری به خاطر داشتن خانواده حسادت میکنم..ولی الان اون خانواده ی منه..اون تمام وجودو زندگیه منه..
ا:اوه پسرم..تو چقدر سختی کشیدی..
گفتو با بغض روی موهامو بوسیدو من از این درجه از احساساتی بودنو رفتار مهربونش جا خوردم..جدا که هری خوشبخت ترین ادم روی زمین بود!لبخند زدم تا به این بحث پایان بدم
ل:اما من الان هریو دارم..از وقتی با اون اشنا شدم غم از زندگیم رفته..
اینارو وقتی گفتم که تو چشماش ذل زده بودمو حاله ای از اشکو توی چشمای خوشرنگش دیدم
زین زد به پهلوم
ز:اررره..البته اگه نزدیکه مرگ بودنتو از صدقه سریه هری فاکتور بگیریم
تو گوشم پچ پچ کردو من با لبخند ژکوند و کاملا ریلکس با ارنج زدم تو پهلوش که صورتش جمع شد
________________________
خیلی خب باشه میخواستم پاکیه قلمم خفظ شه(ازین عن بازیای نویسنده ها😂😂)
ولی چپتر بعد اسماته^^
ووت و کامنت خوب بذارین که کامتان را روان(کامروا؟!!!😂😂) کنم
راستییییی با کمک نازیا اسم گذاشتم واسه اون یکی فف
اسمش remember he هست و چن روز بعد پایان این اپ میشه:)عال د لاو مای بچز
YOU ARE READING
rainbow mermaid(l.s)
Fanfictionسال ها و پشت هم میگذشتو این راز زیر دریاها دفن شده بود... یه راز بزرگ بین ماهی گیر و پری ماهی گیری که بعد از پیدا کردن یه ماهی کوچولوی رنگین کمونی که حسابی شیفتش شده...ولی همه چیز اونجور که اون تصور میکرد پیش نرفت....... خب یه توضیحاتی بدم من عسلم...