10

714 143 33
                                    

به ناودیس رسیدیم
اونجا یه قسمت خیلی بزرگ بود مثل درّه یا یه همچین چیزی در حالی که اصلا نفهمیدم چرا اینجا قرار گذشتیم مثل منگلا اینور اونورو نگاه میکردم
نایل تا مارو دید به طرفمون شنا کرد
ن:همه چیز مرتبه؟کسی که ندیدتون؟؟
با استرسو ترس اینارو میگفت

ل:البته که دیدن..!هری یه ماهیه کوچولو نیست که غایمش کنیم نایل!
ن:البته البته که نیییست با این گندی که زدین شانس بیاریم افراد تایتان نگرینموننن
گفتو با حرص لبشو جوید

ه:یکی به من میگه اینجا چه خبره؟
ل:پریا میتونن بوی یه انسانو استشمام کنن
گفت وقتی سعی داشت نایلو اروم کنه ولی با این حرفش اون جری تر شد
ن:وات د فاک تاملینسون؟؟البته که تو اینو میدونستی ولی نمیدونم چرا به اون دوگولت که انگار به کوسه های احمق رفته بشار نیوردی و اینکارو کردی
نایل همینجور غر میزد و به لدیی چشم غره میرفت

ه:خب ما اینجا چیکار داریم؟
ن:خونه ی این رنگین کمونه احمق اینجاست..صد بار گفتم...
با هم دیگه داد زدیم
:نااایل!
ن:باشششع من خفه میشم
با خنده گفت وقتی داشت به سمت بالای ناودیس شنا میکرد
ه:کجا میری نی؟
ن:میرم واسه این سه تا شکم بخت برگشتمون غذا جور کنم
گفت و رفت
ه:کنجکاوم بدونم چی میخورین!؟

ل:به زودی میفهمی ما الان کارای مهم تری داریم تا قبل از اینکه اون بلوندیه مزاحم بیاد
زمزمه وار گفت وقتی داشت دستشو میذاشت رو سینم و سمت عقب هدایتم میکرد
که یهو انگار افتادم توی گودال
با چشمای درشت ازرافو نگاه کردم
:وااااااااو!(یاد نهنگ انبر افتادم😂😂)
از دهنم پرید ولی اهمیت ندادم!

این خونه بود؟؟؟خدایی؟؟شوخیتون گرفته؟؟
ه:وای پسر اینجا..اینجا محشره!
ریز خندیدو خودشو بهم چسبوند
خونه یکمی انرمال بود داخلش مثل خونه های جنگلی بود ولی تقریبا یه نیم دایره ی بزرگو بدون نظم سنگی!
یه چیزای ژله مانندی گوشه های خونه بود که به گمونم مبل بودن یا یه همچین چیزی!

میزو صندلیاش انگار از..از..حصیر؟؟؟؟؟
ل:اونا حصیرین..و بسیار گرون اونارو از خارج اب سفارش دادم قشنگن نه؟
با بُحت سرمو تکون دادم و سعی کردم به چیزایی که در حقیقت میدونستم چیه ولی جنسشو نمیدونستم نگاه نکنم تا بیشتر ضایع بازی در نیارم

دستمو کشیدو به سمت یه در برد
در سنگیو باز کرد و وارد شدیم. نتونستم چیزیو ببینم چون با برخوردم به در و گذاشته شدن لبهای لو روی لبهام چشمام و دهنم بسته شد..
لبامو میخورد زبونمو وارد دهنش کردم وقتی از لب پایینش گاز گرفتمو جاهامون عوض کردم..حالا اون تو حصار دستای من بود.مثل دفعه اول نرمو ارون نبودیم و مثل گرسنه ها لبای همو میخوردیم لبمو گاز گرفت که باعث شد تو دهنش ناله بزنم

دستشو دور گردنم قفل کرد و دمشو به بمم میمالید..حقیقت اینه که من از اندامهای پریا سر در نمیوردم و نمیدنستم به کجام ضربه میزنه و تحریکم میکنه پست ترجیح دادم فقط ببوسمش تا اون کارشو بکنه...

دستمو رو پهلوهاش میکشیدم همینحور که همیدیگرو میبوسیدیم اروم به سمت عقب هدایتم کرد و افتادیم روی تخت
حالا اون روم بود و من زیرش سرشو کرد تو گردم و نفس کشید...انگار اروم شده بودیم..ولی من قسم میخورم اگه انسان بودی میتونستم سفتیمو که کاملا برامده شده حس کنم

توی حال خودمون بودیم کهههه بعله!در باز شد!:|
ن:لویی من غذا گرفتم گذاشتم تو اشپزخونه پیداتون نکر......
همینجور واسه خودش حرف میزد که چشمش به ما افتاد که تو اون وضعیت بهش ذل زدیم
یهو به خودش اومد.چشاش گرد شد و یهو دستشو گذاشت رو چشماش
یه لحظه حس کردم منو لو شوهریمو اون بچه ی فوضولمونه که مچشو نوقع دید زدن گرفتیم

از فکرم بلند خندیدم و لوییم فک کنم فهمید به چی فکر میکردم که خندید
ن:زهرمار بی حیاها..یا پریاپوس(خدای الت تناسلی مذکر!اونا کلی خدا دارن😂)..اون چی بود من دیدمممم رسما فلساتون باد کرددددده
گفت و همینجور که دستاش رو چشمش بود تند شنا کردو رفت و من به دمامون نگاه کردم

اوپس اون راست میگفت پس قسمت تحریک کنندشون فلساشونه لویی که از خنگیه من خندش گرفته بود یه بوس کوچیک رو لبم نشوند و بلند شد منم بلند شدمو الان وقت کردم اتاقو دید بزنم..تختی که ردش بودیم یه صدف شیری رنگه خیلی بزرگ بود به پتوش دست زدم واسم عجیب بود که خیس نمیشه ولی وقتی یادم اومد از اینا هرکاری بعیده فکرانو پس زدم

و از بقیه دکوراسیون هم بگذریم چون هیچی ازش نفهمیییدم
سر میز نشسته بودیم و من مثل خنگا به غذا نگاه میکردم
ه:ام..میشه یکی توضیح بده این چیه؟
ل:مارفاب
گفت و با چنگال یه تیکه ازشو خورد چندش به نظر میوندو اسم عجیب غریبی داشت چشمانو بستمو یه لقمه خورد

هممم بد نبود مزه ی..مرغ یا یه همچین چیزی میداد
ن:مار دریایی بهترین غذای اینجاس
تا اینو شنیدم نفهمیدم چطور خودمو به اشپزخونع رسوندمو همه ی محتویاته دهنمو خالی کردم
ه:من شماهارو میییییکشم
گفتم و صدای ترکیدن خنده بلندشونو شنیدم
-----------
بعد شام روی تخت دراز کشیده بودیم نایل رفته بود تا به پدرش سر بزنه و لویی مثل فرشته ها توی بغلم خوابش برده بود بهش نگاه کردم به اون چشمای قشنگش که دوتا تیله ی اقیانوسیشو غایم کرده بود.. به مژه های بلندش که چشماشو قاب گرفته بود..
لبای باریکو خوش فرمش
همه چیز این پسر عالی بود جوری که دلم میخواست واسش جونمو بدم و تا اخر عمر پیشش باشم....
----------------
هعی...منم یک عدد لویی میخوام این ریختی
ووت و کامنت فراموش نشه عشقا😘
عال د لاو بچز

rainbow mermaid(l.s)Where stories live. Discover now