ریز خندید
نتونستم خودمو کنترل کنم پریدمو روی لباش یه بوسه ی گرم گذاشتم..
اولش شک شد ولی کم کم همراهیم کرد
اگه توی خشکی بودیم حتما اسم این بوسرو خیس میذاشتم ولی الان به اندازه کافی خیس هستیم!(تف تف افکار منحرفتونو کنار بذارین😂)بین بوسمون خندید که وقفه ایجاد کرد
ل:تو خیلی بی جنبه ای هری
گفتو با شیطنت منو از روی سینش کنار زد
لبو لوچمو اویزون کردم
ل:اینجوری نکن قیافتو
گفتو روی لبام نک زدنیشم شل شد ولی با حس اینکه بدنش باز داره داغ میشه ترسیدم
چشماش داشت خمار میشد و از حال میرفت
هول کردمو با استرس پرستارو صدا زدم
ه:پرستار؟؟؟پرستاار؟
چندتا پرستار وارد شدنو نبضشو چک کردنوقت نشد سوالی بپرسم چون منو شوت کردن بیرون همینجور که سعی داشتم هولشون بدم پاد میزدم تا ولم کنن
ه:دستتو به من نزن..ولم کننننن لوییییی
ولی توجهی نکردنو درو بستن
به دیوار تکیه دادمو به ذشکام اجازه ریختن دادمنفهمیدم چقدر گذشت که خس کردم کسی پیشم نشست
سرمو بلن کردمو نایلو دیدم
لبخن غمگینی زد
خواست بشینه که صورتش از درد جمع شدو من متوجه باندی شدم که دور سینش پیچیده شده بودبلند شدم تا رپی صندلیایی که مثل صدف بودن بشینیم
ن:حالت چطوره هری؟
سعی کردم صدام نلرزه
ه:چطور باید باشم نی..لویی.لویی..
نتونستم ادامه بدم و اشکام ریختن:هیششش..میدونم..اون قویه..خوب میشه بهم اعتماد کن اون..
با خارج شدن دکتر از اتاقش تقریبا به سمتش پرواز کردم
ه:دکتر؟؟؟حالش چطوره؟؟
نگاهی به سرتا پام انداخت
د:نسبتتون؟
ه:دوست پسرشم..تعجب توی نگاهشو دیدم
د:حالش خوبه..شک عصبی بود نباید بهش هیجان وارد شه!چی بعش گفتین که هیجان زده شد؟
گفتو یه تای ابروشو بالا انداخت
هول کردمه:ام..هیچی به خدا!
سرشو تکون داد
د:استرس٬هیجان و حتی ایتفاده از قدرتاش تا یه هفته ممنوع
گفت وقتی از کنارمون رد میشد
نایل بهم سقلمه زد
ن:نگو که داشتین خشک خشک همدیگرو به فاک میدادین
_______________
سه روز از ترخیص لویی میگذشت
نایل بهتر شده بود ولی دکترا گفته بودن جای زخمش هیچوقت نمیذه و من بهش تتو کردنو پیشنهاد دادم..
تیلور بهتر شده بود ولی حرف نمیزد و این همه مخصوصا نایلو نگران کرده بود!و من درگیریه اساسی ذهنم شکوندن طلسم بود..
صدای زین که صدام میکرد توی گوشم اکو شد و از فکر بیرونم کشیددستای لویی از پشت دور کمرم حلقه شد
ل:زین صدامون میکنه..
صداش غمگین به نظر میرسید
برگشتمو دستمو گذاشتم روی کمرش و اون مخالف من دسناشو دور کردنم حلقه کرد
غم توی چشماش منو رنجوند
پیشونیمو به پبشونیش چسبوندمه:چی کیوتیه منو ناراحت کرده..هووم؟؟
زمزمه وار گفت
مکث کرد و چشماشو بست
ل:تو باید بری..
شک شدم!
سوالی نگاهش کردم
ه:منظورت چیه؟ازم فاصله گرفت
ل:هری..تو انسانی..این حقیقت که فقط تا دوازده شب میتونی پری بمونی عوض نمیشه وقتی هنوز زیر اب میچرخی..
گفتو قطره اشکی از چشماش چکید
لرزی به تنم افتاد..لرزی که میگفت زندگی رویایی داره تموم میشهبه ساعت نگاه کردم..10شبو نشون میداد
صورتشو با دستام قاب گرفتم
ه:منو نگاه کن لو..
با تردید چشماشو باز کرد
ه:میدونی که بدون تو نمیتونم زندگی کنم..نه؟
سرشو تکون داد
ل:منم نمیتونم هری...میمیرم اگه یه روز پیشم نباشی..ولی فاک!لعنت به این اختلافات..گفتو عقب عقب رفت
ل:من میخوام تمام عمرمو باهات باشم..ولی این نفرین به فاک رفته...پری بودنه من..انسان بودن تو..مارو از هم جدا کرررده
داد زد و بغلش کردم
ه:لو..من درستش میکنم..ما باهم حلش میکنیم..باشه؟؟نشنیدی زین چی گفت؟راهی هست..اعماق قلب...انگار که چیزی یادش اومده باشه پرید
ل:ت..تو چی گفتی؟؟
با تعحب گفتم
ه:باهم حلش میکنیم؟
چشماشو چرخوندل:حرف زین!
بشکن زدم
ه:اها اره!اعماق قلب..به چیزی راجب باطل شدنش توسطه قلب یا یه همچین چیزی گفت..!
ل:اره..اره خووودشه!
ه:چی خودشه؟؟با عجله به ساعت نگاه کرد
ل:شت..هری من..من باید..
حرفش با صدای داد نایل که واسه شام صدامون میکرد قطع شد
ن:پسراااااا شاااااااام
عصبی هوف کشیدم
ه:الان میایییممثل خودش داد زدمو به لویی نگاه کردم تا خرفشو ادامه بده
ه:تو باید چی بیب؟
چشماشو محکم رو هم فشار دادو لپشو از داخل جوید
بذار شامو بخوریم..و به ساحل بریم اونجا میگم..
گفتو یه جورایی از دستم در رفت
اون چی بود که واسه گفتنش استرس داشت..!؟
_____________
ساعت 11بود..لویی با غذاش بازی میکرد و نایل اروم اروم غذای چندشی که ماله مریضا بودو داخل دهن تیلور میذاشت..
هنوز نفهمیده بودم مشکلش چیه که حرف نمیزنه..!کلافه دستامو داخل موهام که توی اب پراکنده بود کشیدم
ه:لویی باهات حرف دارم..
گفتمو منتظر نگاهش کردم
چنگالشو توی بشقاب رها کرد
ن:قضیه چیه؟؟
گفتو سوالی نگاهش بین منو لویی میچرخید هوینجور که لبای تیلورو با دستمال پاک میکردل:هری..داره میره..
گفتو لرزش صداشو حس کردم..این حسه بدی بهم میداد!
__________________
فکر میکنین چی طلسمو میشکنه؟
نیلور شیپر داریم؟😂😂😂
ووت و کامنت فراموش نشه عشقا
به چپترای پایانی نزدیک میشیم
عال د لاو بچز
YOU ARE READING
rainbow mermaid(l.s)
Fanfictionسال ها و پشت هم میگذشتو این راز زیر دریاها دفن شده بود... یه راز بزرگ بین ماهی گیر و پری ماهی گیری که بعد از پیدا کردن یه ماهی کوچولوی رنگین کمونی که حسابی شیفتش شده...ولی همه چیز اونجور که اون تصور میکرد پیش نرفت....... خب یه توضیحاتی بدم من عسلم...