مسلما نمیخواستم خداحافظیمونو با دری وری های زین و لیام خراب کنم
پس وقتی از ماشین پیاده شدیم فورا درو روشون قفل کردم و به خط و نشون کشیدناشون اهمیت ندادملب ساحل پشت کلی سنگو سخره ایستاده بودیم.لویی ازینکه کسی اون اطراف نمیاد مطمئن شد
سرمو انداخته بودم پایین
ل:وقت رفتنه و..خب میدونی مجبور نیستیم دیگه همدیگرو نبینیم
سوالی نگاهش کردم
ل:اینو داشته باشگفت و رو زمینو نگاه کرد
ل:اها پیداش کردم
یه صدفه خوشگل که تقریبا شیری بود و هارمونی های قرمزو صورتی داشت و تو دستش گرفت و باز همون نورا ولی اینبار صدای ضعیفه اب هم قاطیش بودبعد چند ثانیه اونو رو به روی من گرفت
ل:با این میتونی هروقت خواستی صدام بزنی
ه:توام ازینا داری؟
خندید
ل:من گوش دادمسرمو تکون دادم که یهو پرید تو بغلم
اولش تو شوک بودم ولی کم کم دستامو دورش حلقه کردم و به خودم فشارش دادم
واسه اخرین بار بوشو توی بینیم کشیدم.روی پنجه ی پاش ایستاده بود و نفساش به گردنم میخورد
داشت گرمم میشد.مثل بچه گربه از پایین با اون چشمای درشته اقیانوسیش نگاهم کردنمیتونستم چشمامو از اون دوتا تیله ی بی نقس بگیرم
این چه حسی بود که نمیذاشت این موجوده کوچولوی دوست داشتنیو از خودم جدا کنم؟
ه:چلوندنیه من...
زیر لب گفتم قبل ازاین که لباشو رو لبام حس کنمشت..داشت اتفاق میوفتاد..همونی که میخواستم
قلبم دیوونه وار از هیجان خودشو به سینم میکوبید
یکم طول کشید تا از شوک در بیام درست وقتی داشت از همراهیم ناامید میشد لباشو کشید تو دهنم
اروم و نرم همدیگرو میبوسیدیمیکم گشید عقب.با چشمای خمار نگاهش کردم
ل:بیشتر ادامه بدیم بیشتر میخواییم
شیطون نگاهش کردم
ه:منظورت از بیشتر چیه؟سرشو تو سینم قایم کردو من تونستم حس کنم قرمز شد
ه:اشکالی نداره بیبی بعدا بهدحسابت میرسم
گفتم وقتی داشتم یه نشگون از باسنش(راحت باش دیگه بگو کون😂)میگرفتم
یکم پریدل:شت تو خیلی عوضی هستی استایلز
بلند خندیدم
چند قدم ازم دور شد
ل:منو یادت نره ها
گفت و چشمک زد
خواستم چیزی بگم ولی بادیدن صحنه رو به روم واسه صدمین بار فکم افتاداز ابا موج نسبتا کوچیکی ایجاد شده بودو دوره کمر و پای لویی رو پوشونده بود و بعد پرید داخل اب
با دو رفتم لب اب
ه:لویی؟؟رفتی؟؟خودمم نمیدونم چرا ترسیدم شاید فکر میکروم ممکنه غرق شه که فکر احمقانه ای بود
با لبخند سرشو از اب اورد بیرون
ل:من اب شش دارم فرفری
گفتو خندید
ه:تو فهمیدی چی گفتم؟؟
شونه هاشو انداخت بالا
ل:منو دست کم گرفتیا..قدرت ذهن خوانیو ایناسرمو تکون دادم
ه:مواظب خودت باش
ل:شب ساعت3بیا اینجا
لبو لوچمو اویزون کردم
ه:من اون موقع خوااابم
اونم قیافشو مثل من کرد
ل:منم فقط اون موقع میتونم از اناانتیس بیام بیروووون
YOU ARE READING
rainbow mermaid(l.s)
Fanfictionسال ها و پشت هم میگذشتو این راز زیر دریاها دفن شده بود... یه راز بزرگ بین ماهی گیر و پری ماهی گیری که بعد از پیدا کردن یه ماهی کوچولوی رنگین کمونی که حسابی شیفتش شده...ولی همه چیز اونجور که اون تصور میکرد پیش نرفت....... خب یه توضیحاتی بدم من عسلم...