با سریع ترین حالت ممکن شنا کردم
ولی وقتی داد سربازارو شنیدم از ترس بی حرکت موندم
:بگیرینشششششLOU POV:
شکستگیه قلبمو به وضوح حس میکردمو تنها چیزی که میخواستم مرگ بود..به خاطر استرس و ناراحتی که بهم وارد شده بود نمیتونستم ذهتشو بخونم..اه این ژن مزخرف بود!با صدای داد نایل دست از مشت زدن بهش کشیدم..
به سمت در رفتمو لاشو باز کردم
از این بد تر نمیشد!افراد تیتان نایلو گرفته بودنو...خدای من داشتن اتاقارو میگشتنوقت فکر کردن نداشتم پس سمت هری رفتم
ل:فاک بهت !خب؟حالا گمشو دنبالم بیا
با صدای گرفته و بغض دار گفتم و دستشو کشیدم
ه:هی چی شده؟؟
با ترس گفت
ل:افراد تیتان..یا فهمیدن انسان اینجاست و یا..اومدن منو ببرنخواست چیزی بگه
ل:الان وقته حرف زدن نیست
دریچه ی کف اتاق که واسه مواقع اضطراری بود رو باز کردم
ل:برو اینجا و تا وقتی مطمئن نشدی خطری تهریدت نمیکنه بیرون نمیای
با بغضو کاراحتی گفت
ه:لو..
دریچرو بستم و به محض بستنش اونا وارد اتاق شدن
فرماندشون که از هم متنفر بودیم بهم پورخند زدشان:گیرت انداختم تاملینسون...جای فراری نیست
گفت و اشاره کرد که دستگیرم کنن
ل:تو یه عوضیه پست که با دیدن ناراحتیه دیگران خوشحال میشه نیستی مندس!
مثل خودش گفتم و پوزخند زدم ولی با برخورد چوبی که اون سرباز احمق به شکمم زده بود دولا شدمو ناله کردم
ن:لویییییگفت و من میتونستم ناراحتیه توی صداشو تشخیص بدم
ش:جمع کن خودتو...حرکت میکنیم افراد
یه نگاه به نایل انداخت
ش:این نفله هم ازاد کنین به دردمون نمیخوره
تموم شدن حرفش مصادف شد با افتادنش روی زمین
خواستن منو ببرن که نایل پرید بغلم
ن:مواظب خودت باش لو..کار احمقانه ای نکن
ل:نایل حواست به هری باشه اون توی دریچه ی اضطراریهگفتم و وقت نشد چیزی بگه چون منو به زور کشیدن..
واسه اخرین بار به عقب نگاه کردم..
ل:خداحافظ..عشقه من
زیر لب زمزمه کردم و به سمت بدبختیم قدم ورداشتم"سلطنتو ازت میگیرم تایتان..."
HARRY POV:
به سختی صداشونو میشنیدم و حجوم خون به صورتمو حس میکردم..حتی فکر اینکه کسی بجز من به اون بدن نحیف و بی نقصش دست بزنه منو تا مرز جنون میکشوند
خیلی سعی کردم به این دره لعنتی ضربه بزنم ولی تکونم نمیخورد!
کم کم صداها قطع شد و وقتی نایل درو باز کرد مثل جت پریدم بیرون
ه:نایل اونا کی بودن جریان چیه؟؟؟؟؟بی توجه به سوالم گفت
ن:بهت گفت؟
ساکت شدم..چی میتونستم بگم؟اینکه عشقمو ول کردم؟..اره اون عشقم بود!ولی همش به خاطر خودش بود من ترجیح میدادم اون زندا بمونه تا اینکه با من باشه و اون نفرین لعنتی جلوی چشمم ذره ذره آبش کنه..ن:پس حدسم درست بود..تو ولش کردی..
ه:نایل من..
حرفمو قطع کرد
ن:میدونستم اینجور میشه..تصمیمه درستی گرفتی این راه جفتتونو عذاب میداد..بعلاوه شما حتی از یه نوع هم نیستین..
حقیقتا مثل پتک تو سرم میخورد و من نمیتونستم کاری کنمه:اونا کجا بردنش؟؟
زمزمه وار گفتم
ن:به قصر..اونا میخوان لوییرو برای مراسم اماده کنن
چه مراسمی؟؟
سوالمو بلند گفتم
ه:چه مراسمی؟؟
زیر چشمی نگاهم کرد
ن:عروسی پرینسس و لوحس کردم دنیا دور سرم میچرخه نفس کشیدن سخت شده بود..نه نهه نههه اخه چرا الان!!الان که بهش گفتم نمیخوامششش
اون بدون شک منو تا اخر عمرش نمیبخشه..امیدوارم یه روز بفهنه همه اینا به خاطر خودش بود..
ن:هری؟خوبی؟ه:نایل..من باید ببینمش..
اخم کرد
ن:نه هری حالا که ترکش کردی دیگه حق برگشت نداری بذار زندگیشو بکنه
ه:زندگیشتوی اون قصر لعنتی با اون هرزه ی بی خاصییییت؟؟؟؟
داد زدمن:اروم باش فقط فکر کن که اون میتونه تا اخر عمرش زنده بمونه
ه:منظورت چیه؟
اون جاودانست یه جورایی!اگه با تو میموند فقط یک سال دووم میورد این فهمش واسه تو سخته انسان!
گفت و چشم غره رفتدوتا بازوشو تو دستم گرفت و تو چشماش ذل زدم
ه: من باید ببینمش!خب؟؟؟؟
شمرده و محکم گفتم
انگار نرم شده بود
ن:یه راه هست..ه:چه راهی؟؟؟
سریع پرسیدم
تو اصالان یه انسانی و نمیشه اینو کاریش کرد پس ما یه تتوی اسب دریایی که نماد پری دریاییاس و همه دارن روی بازوت میزنیم..این قدم اول که راحت بدن!
وا رفتم
ه:نااایل عقلتو از دست دادی؟؟اونا بوی منو استشمام میکنن!ن:احمق!
زیر لب گفتو پشت چشم نازک کرد
نگران اونش نباش..معجونی هست که بوی مزخرفتو از بین ببره ولی فقط تا سه ماه و چهار روز!
وات د فاک یعنی ممکنه این همه طول بکشه ازاد کردنش؟؟من که حتی یه روز بدون اون میمیرم!!نفسمو دادم بیرون
ه:قبل هر چیزی باید زین و لیلمو ببینم
خواست چیزی بگه
ه:دوستامن
سرشو تکون داد
ن:صدفتو داری؟
سرمو تکون دادم
ن:بریم چون هر دقیقه غنیمته
----------
ن:زود باش انجامش بددده
گفت و پوست لبشو جوید
ه:بااشه ولی اخه این خیلیی..
به نگاه به میوه ی چرت توی دستم انداختم
ه:چندشههههن:هری به اناهیتا قسم که میرم و تو مجبوری خوراک حال به هم زنه کوسه ها بشی
گفت و خواست بره که بازوشو گرفتم
ه:شات اپ نایلر
گفتمو نفسمو حبس کردم و یه گاز از اون میوه ی چرت زدم
------------------
سلام گایز و اینکه خواستم بگم...
وات د فاااااک؟؟؟؟؟
کامنتا و ووتای قسمته قبلو دیدین؟؟؟
خب اگه دوس ندارین ففو بگین دیگه اپ نکنم!
این قسمتم نخواستم اپ کنم ولی به عشقه اونایی که واسه هر بند کامنت میذاشتن گذاشتم...چون واسم با ارزشن
ولی خواستم بگم تا این پارت 20 تا ووت و 30 تا کامنت نگیره پارت بعد اپ نمیشه!
اگرم دوسش ندارین همین زیر بگین که پاکش کنم..
عاشقتونم💜 و اینکه پارت بعد داستان از نگاه زینه و زیام داره
عال د لاو بچز
YOU ARE READING
rainbow mermaid(l.s)
Fanfictionسال ها و پشت هم میگذشتو این راز زیر دریاها دفن شده بود... یه راز بزرگ بین ماهی گیر و پری ماهی گیری که بعد از پیدا کردن یه ماهی کوچولوی رنگین کمونی که حسابی شیفتش شده...ولی همه چیز اونجور که اون تصور میکرد پیش نرفت....... خب یه توضیحاتی بدم من عسلم...