حس کردم خون تو رگام یخ زد!
تپش قلبمو حس میکردم..از دست دادن هری اخربن چیزی بود که میتونستم تو این موقعیت بهش فکر کنم!
ولی یه صدایی از درونم گفت(تو همین الانشم اونو از دست دادی)
بغض تو چشمام جمع شد
ل:همچین چیزی نیستلرزش توی صدامو حس کردم
ش:نگران نباش قرار نیست کسب بفهمه
گفت وقتی داشت اروم کنارم مینشست و به دیوار تکیه میداد
خودمو عقب کشیدم
ل:چ..چی میخوایشونه هاشو بالا انداخت
ش:هیچی
اخم کردم
ل:شان..خواهش میکنم..از نابودیه من چی بهت میرسه؟؟
یه لبخند غمگین زد ولی این باعث نشد چیزی که ازش تو ذهنم ساختم از بین بره
ش:من متاسفمیه تای ابرومو انداختم بالا
ل:منظورت چیه؟
ش:یادته..اون وقتا که پدرت بخاطر بیماری داشت میمرد و تو هر شب میومدی تو بغلم گریه میکردی؟تو یه پرینس کوچولو و مظلدم بودی با چشمای درشته ابی و دمه رنگین کمونیت که هر پریی رو مجنون خودش میکرد..حتی با اون سن کم...اون موقع بچه بودیم..شاید فقط ۶ سالمون بود ولی با همه اینا میتونستم حس کنم حسایی که بهت دارم...ل:کافیه!
داد زدمو به سرعت بلند شدم
ل:بعد این همه سااال کسی که برادر خودم میدونستم و سلطنتو از چنگه منو خانوادم گرفت و لاعث شد من تنها توی دنیای به این بزرگی زندگی کنمممم بدون هیچ انگیزه ای..
نفسانو بدون کنترل دادم بیرون و داد زدم
ل:اومدی میگی حست نسبت بهم فرق داشتهههههه؟؟؟؟؟شان بلند شد و سعی کرد ارومم کنه
ش:لو..اروم باش بذار توضیح بدم
ل:خفه شو و گمشو
گفتمو پشتمو کردم
ش:تو که نمیخوای برای بار دوم عزیزتو از دست بدی؟بعد خانوادت..
با شنیدن حرفش جنی شدم و برگشتم میتونستم گوشانو حس کنم که کاملا سیخ شده و دمای بالای پوستمو حس میکردمل:منظورت چیه؟؟
ش:هری..اون ررای نجاتت میاد
وا رفتم
ل:نمی..نمیفهم..نمیفهمم..ه..هری کیه...؟
پورخند زد
ش:لویی هم من هم تو میدونیم هری کیه اینکه اونو دستگیر نکردم دلیلش این بود که میخواستم قبلش باهات توافق کنم!اشکم داشت در میومد
ل:شان..هرکاری بگی میکنم..قسمت میدم..به هرکی که نیپرستی با اون کاری نداشته باش قسم میخورم هرکاری بگی انجام میدم..
با بغض گفتم
ش:هیییییش...تو قرار نیست کاری کنی..
گفت و دستاشو دو طرف صورتم گذاشت فاصلمون خیلی کم بودش:تمام این سال ها..از تظاهر به اینکه ازت متنفرم ادانه دادم..حالا میخوام با تو عشقو تجربه کنم..
تازه فهمیدم چی شده..اون در برابر زندگی هری منو میخواست..و من کی بودم که اینو بهش ندم؟من به خاطر هری هر کاری میکنم..
ل:شان..
ش:من..دوستت دارمچشمامو بستم و یه قطره اشک از چشمم سر خورد
عقب رفت و تو چشمام ذل زد
ش:گریه نکن لو..چشمات تمام چیزیه که این سالها با یادش سر کردم..
گفت و خواست منو ببوسه که عقب کشیدم
ل:ش..شان..من..
چشماشو بست
YOU ARE READING
rainbow mermaid(l.s)
Fanfictionسال ها و پشت هم میگذشتو این راز زیر دریاها دفن شده بود... یه راز بزرگ بین ماهی گیر و پری ماهی گیری که بعد از پیدا کردن یه ماهی کوچولوی رنگین کمونی که حسابی شیفتش شده...ولی همه چیز اونجور که اون تصور میکرد پیش نرفت....... خب یه توضیحاتی بدم من عسلم...