LOU POV:
ش:لعنتی حباب نییییست
شان گفتو عصبی تو موهاش چنگ زد
پوزخند زدم
ل:مهم نیست..دیگه هیچی مهم نیست فقط میخوام ازین خراب شده برم بیرون پس کمکم کن فاکر!
گفتمو دندونامو رو هم ساییدمنفسشو فوت کرد بیرون چندتا نفس عمیق کشید
ش:میدونی لویی؟
همینجور که به سمت در میرفت گفت
ش:تو همیشه یه احمق بودی
نمایشی اه کشید
ش:فکر میکردم عاقل شده باشی ولی نشدی..ادامه داد
ش:پس برو به درک
گفتو با شتاب از در بیرون رفت
فکم افتاد..اون الان چی گفت؟منو با پرده ای از ابهامات گذاشت......سرمو تکون دادم اگه اون قرار نیست کمکم کنه پس خودم به فکری به حال خودم میکنم!کردنمو از حصار کراواته یاقوت نشان ازاد کردم و سمت کمده اتاقی رفتم که از صبح خدمتکارا سعی دارن منو به بهترین شکل ممکن نشون بدن!
در کمدو باز کردم کلاه حصیری قهوه ای رنگیو ورداشتمو با لباس مشکی رنگی پوشیدمنفس عمیق کشیدم از اینجا به بعد هدفم پیدا کردن یه نفره...
«هری»
____________
HARRY POV:
مراسم داشت شروع میشد و من هر لحظه حجوم بغض به گلومو حس میکردم..
به خودم نحیب زدم
«احمق مگه همینو نمیخواستی؟که با ارامش بدون ترس از مرگ زندگیشو بکنه؟؟»اون نغرین به فاک رفته...دستی رو روی شونم حس کردم..نایلو دیدم که با دهن باز با بالا سکوی بزرگی که پنج تا صندلی به ترتیب های بزرگ و کوچک کنار هم ردیف بودن نگاه میکرد
تایتان روی بزرگ ترین صندلی صدفی که وسط بود نشسته بود و همسرش کنارشه:تیلور کجاست؟
ن:گفت میره و زود میاد
سرمو تکون دادم
صدای شخصی از بلندگوها پخش شد
:خانوم ها و اقایان به میهمانی بزرگ سلطنتی پادشاه بزرگ هفت دریا خوش امدید..
بعد مکث کوتاهی ادامه داد:امروز..شاهد بزرگ ترین رویداد تاریخمان خواهیم بود..مراسم تاج گذاری هفتاد سالگی شاه تایتان و مراسم عروسی پرینسس جوانمان...پرینسس النوور
گفت و صدای دستو صوت بلند شد و من تنها صدای شکستگی قلبمو شنیدم...
«شاید این اون زندگییه که انتظارشو داشت..من نباید اونو وارد زندکی نکبت بارم بکنم..»با درگیری هایی که تو ذهنم بود صدای جمعیت محو شد و من زمانی به خودم اومدم که لویی داشت پایین سکو کنار محراب می ایستاد
سرش پایین بودو موهاش توی صورتش ریخته بود اتگار که موهاش دو سه درجه تیره تر بودنمیتونستم درست صورتشو ببینم چون اصلا به کسی نگاه نمیکرد
صدای موسیقی مخصوص عروسی ها پخش شد و به دنبال اون النور با تاج تورش وارد میشد و ندیمه ها پشتش گل میریختن...با تمام نفرتی که داشتم نگاهش کردم..ولی طولی نکشید که با صدای مهیبی سرها سمت در بزرگ بالای سکو چرخید
توی نگاه همه تعجب و ترس دیده میشد...
اون..اون لویی بود!
_________________
TAYLOR POV:
نفس عمیقی کشیدم..باید انجامش میدادم..باید برای مردم سرزمینم اینکارو میکردم تا از دست ظلم پدرم نجات پیدا کنن...نمیدونستم دیگه چطور خودمو قانع کنم پس قبل از اینکه پشیمون شم خواستم به سمت سکو برم تا جلوی چشم همه و بعد از یه سخنرانی خیلی کوتاه این حباب لعنتیو بترکونم..
هنوز تکونی نخورده بودم که با صدای بلندی که ایجاد شد به سمت در پشتی برگشتماین امکان نداشت!لویی؟؟؟با وحشتو توی جمعیت دنبال هری و نایل گشتم اونام وضعیتشون بهتر از من نبود مخصوصا هری!یه لحظه حس کردم میخواد از حال بره ولی دستای نایل دور بازوش حلقه شد..
ل:سلام تایتان..
گفتو اروم خندید
ل:یا بهتره بگم..شاه تایتان..اوه سرورم متاسفم که جشن ناج گذاریو عروسی کزاییه هرزه کوچولوتو خراب کردم..
ترس توی چشمای پدرم دیده میشد که قللمو به رنج میاورد..ولی وقتی یاد فرق گذاشتناش بین منو ال..شکنجه هاش..حبس کردنای من...ظلمی که به این پریایه بیچتره میکرد افتادم به خودم این جراتو دادم تا جلو برمچشم لویی که به من خورد تونستم غم تو چشماشو ببینم..ما از بچگی دوستای خوبی بودیمو میتونستم حدس بزنم برای کشتن پدرم...یا بهتره بگم«نا پدریم»
تردید داشت..
با لبخندی که زدم این اطمینانو دادم
تی:حالت چطوره پدر؟با دیدن من خشم تو نگاهش برگشت
ت:تو هرزه ی کوچولو..
از بین دندوناش غرید و با عصاش منو نشونه گرفت ولی درست لحظه ای که میخواستم خودمو اون دنیا تصور کنم صدای داد هری و لویی توی گوشم اکو شد
ه:ناااااااااایلهری داد زدو من لوییو دیدم که چطور دستشو جلوی دهنش گذاشتو بالای سر دوستش افتاد..
نایل خودشو جلوی من انداخته بود تا..تا..
نتونستم ادامه بدم و اشکام ریخت..اون به خاطر من داشت جون میداد...روی زمین تپی خودش مچاله شده بودو خونش ابه اطافشو قرمز مرده بود..
با تمام اشکو بغضو کینه..و خشمی که توی وجودم سراغ داشتم سمت تایتان برگشتم
تی:چطور جرات کردیییییی
داد زدمو سمتش حجوم بردمنگهبانا دستامو گرفتن حجوم خون به پوستمو حس میکردم با تمام توانی که داشتم نگهبانارو هل دادم و با گفتن وردی که از لویی یاد گرفته بودم حبابو ظاهر کردم
توی یک لحظه غرور جاشو به ترس داد
با وحشت نگاهش بین منو حباب توی دستم ردو بدل میشد..
____________________
تیلور بسی عخش است😂😍
نظرتون؟
کسی میتونه واسه اون یکی فف کاور درست کنه؟هلپ می پلیییز
ووت20
کامنت20
عال د لاو بچز*_*
YOU ARE READING
rainbow mermaid(l.s)
Fanfictionسال ها و پشت هم میگذشتو این راز زیر دریاها دفن شده بود... یه راز بزرگ بین ماهی گیر و پری ماهی گیری که بعد از پیدا کردن یه ماهی کوچولوی رنگین کمونی که حسابی شیفتش شده...ولی همه چیز اونجور که اون تصور میکرد پیش نرفت....... خب یه توضیحاتی بدم من عسلم...