ن:جدا هری؟چرا؟
گفت وقتی با دستمال دهن تیلورو تمیز میکرد
زیرچشمی نگاهش کردم و سرمو تکون دادم
لبخند مغمومی زد
ن:راجب طلسم..ل:ما کار داریم و باید زودتر بریم..خداحافظی کنین پسرا..
حرف نایلو قطع کرد و دستشو تو موهاش فرو کرد
سمت نایل رفتم
ه:میبینمت رفیق..از یادم نمیری
گفتمو بغلش کرد
محکم کمرمو فشردن:میبینمت..
از بغلش اومدم بیرون و به تیلور نگاه کردم که سرش هنوز پایین بود
دستمو گذاشتم زیر چونش تا نگاهم کنه
ه:عادت ندارم زبونت نجنبه پس دفعه دیگه که دیدمت میخوام مثه دیدار اولمون باهام کل کل کنی
گغتمو لپشو بوسیدم که لبخند زد ولی چیزی نگفتل:وقت کمه هری..
به ساعت نگاه کردم
«11:30»
به روشون لبخند زدمو انگشتای لوییو بین انگشتام فشردم
ه:بریم..
_________________
ز:معلوم هست کجایی هری؟یک ساعتو نیمه اینجا منتظرتیم
گفتو به حالت قهر روشو برگردوند
چشمامو چرخوندم
ه:دستم بند بود..حالا که..لیام نذاشت حرفمو ادامه بدم
ل:خواهرو مادر گرامی تشریف اوردن
گفتو من نتونستم جلوی خندمو بگیرم
وقتی قیافه ی جدی و پوکرشونو دیدم خندم به استرس تبدیل شد..
خودمو جمعو جور کردم
ه:چ..چی؟اونا؟؟واییییز:نگران نباش فکر میکنن با..
یه نگاه به لویی که با دستش اشکال نا مفهوم روی اب میکشید کردو ادامه داد
ز:دوست پسرت رفتی مسافرت
یهو لویی سیخ شد
ل:ها؟چی؟من؟؟؟زین سرشو تکون داد
ز:و میخواذ ببینش..فکر میکنه اومدیم فرودگاه و خدا میدونه با چه دروغایی راضیشون کردم خونه بمونن تا به ظاهر شماها سوپرایز شین
گفتو عصبی نفسشو بیرون داد
دستای لیام دور شونش حلقه شدو من ریز خندیدمو لوییو تو بغلم کشیدمه:خب پسرا شما برین تو ماشین و من نیم ساعت دیگه میام
ز:ما بیبی نه من!باهم میایین
گفتو سریع جیم شدن
نفس عمیقی کشیدم
ل:هری؟میخوای چیکار کنی؟
دستمو از زیر اب دورش حلقه کردم و تو چشماش ذل زدمه:هرچی تو بگی کیوتی..
گفتمو اروم لبشو بوسیدم یکم همراهیم کرد که عقب کشیدم
ه:مشکل چیه لو؟
گفتمو با شستم گونشو نوازش کردم
ه:راجب طلسم..؟
سرشو تو سینم مخفی کرددستمو زیر چونش گذاشتم تا نگاهم کنه
ه:هیچوقت..
با اطمینان ذل زدم تو چشماش
ه:هیچوقت این دوتا تیله ی خوشرنگو ارم مخفی نکن...
گفتمو پشت پلکش بوسه زدم
با صدایی که از بغض میلرزید صدام زد
ل:هری..
ه:جانم؟؟سرشو کلافه تکون داد
ل:من..من باید..باید..
نگاهش بین چشمام در گردش بود
ل:من باید انسان شم
یکم طول کشید تا مغزم حرفاشو تجزیه کنه کم کم تعجبم جاشو به یه لبخند گشاد داد که حس کردم فکم داره درد میگیره
ه:شوخیت گرفته؟؟این..این که..عاااالیه!نمیفهمم چرا ناراحتی لو؟؟یکم ازم فاصله گرفت و سرشو انداخت پایین
ل:همش..همش این نیست هری..
سوالی نگاهش کردم تا ادامه بده..حسای بد داشت وجودمو میخورد
ل:یه مشکلی هست..
ه:چه مشکلی لعنتی؟؟؟؟
کنترلمو از دست دادمو داد زدم.یکم پرید ولی تند تند شروع کرد حرف زدن
ل:من..من باید انسان شم..و بعدش حباب عمرم..یعنی همون چیزی که یه جورایی..یه جورایی قلب هر پری هست رو بتکونم..این..این خیلی..
گریه نذاشت حرفشو ادامه بده..از دادم عصبی شدم و سمتش رفتمو محکم بغلش کردم که توی بغل هق هق کرد..ه:هیششش..هیش..ببخشید عشقم..لوییه من..نمیخواستم سرت داد بزنم..ارو باش..باهم حلش میکنیم..
*flash back*
LOU POV:
اروم از اتاق اومدم بیرونو حواسمو جمع کردم نگاهبانا متوجهم نشن
کلاهمو پایین کشیدمو سمت در خروجی قصر رفتم..
مطمئن بودم اون پسر کارشو خوب انجام میده و واسش دمشو موقتا رنگین کمونی کردم تا مشکلی پیش نیادوقتی دم در اون تخته سنگه قدیمی رسیدم نفسمو حبس کردم..یکم ترسیدم چون این لاکپشت پیر معمولا در برابر کمکی که میکنه چیزای سنگینی میخواد..
ولی با فکر به اینکه میتونم پیش هری باشمو از شر اون طلسم لعنتی خلاص شم به سمت در به جورایی پرواز کردماروم در زدم وقتی صدایی نشنیدم وارد شدم..
در سنگی با صدای دلخراشی باز و بعد بسته شد..
ل:سلام..؟
صدایی نشنیدم
ل:متاسفم..در زدم ولی..
:بیا اینجا
یهویی شنیدن اون صدا باعث شد بپرم و تند سر تکون بدم..
سمت اون صدا رفتم و توی حجم زیاذی از تاریکی جثه ی پیر و فسیلشو دیدم که تکون میخوردو سعی داشت به سمتم بیاد:کارتو بگو حوصله ندارم..
ل:م..من......
واسش ماجرارو تعربف کردمو اخرش میتونستم حس کنم به وجد اومده..
:که اینطور..پری دریاییه کوچولو عاشق انسان شده ولی طلسم جدش این تجازرو نمیده
خندید
:من میدونم چی لازم داری اما..به سرتا پام نگاهی انداخت
:این روزا هیچکس کاریو مفتی انجام نمیده..
سذمو سربع تکون دادم
ل:پول..سکه هرچقدر بخواین میدم!
سرشو تکون داد
:پریه جوان..پول و ثروت تنها چیز مهم در زندگی نیست..سوالی نگاهش کردم
سرفه کوتاهی کرد
:چیزی که من ازت میخوام یکی از قدرت هاته..
بی وقفه پرسیدم
ل:کدومش؟
:قدرت جوانی
گفتو سرفه کرد.....
___________________
به نظرتون داستان چیه😂
نظرو ووت یادتون نره عشقا😘
عال د لاو مای بچز
YOU ARE READING
rainbow mermaid(l.s)
Fanfictionسال ها و پشت هم میگذشتو این راز زیر دریاها دفن شده بود... یه راز بزرگ بین ماهی گیر و پری ماهی گیری که بعد از پیدا کردن یه ماهی کوچولوی رنگین کمونی که حسابی شیفتش شده...ولی همه چیز اونجور که اون تصور میکرد پیش نرفت....... خب یه توضیحاتی بدم من عسلم...