دکتر دختر جوونی بود با موهای قهوه ای که بالای سرش بسته بود و عینک روی چشماش بود
سرش توی کاغذای جلوش بودسرفه کوچیکی کردم که به سمتمون برگشت
چن ثانیه نگاهمون کرد و روی من ثابت موند
لبخند دندون نمایی زد.بلند شدو همینجور که به سمتمون میومد شروع کرد به حرف زدنک:سلام اقایون!من کندال جنر هستم.متخصص بیماری های شایع حیوانات
لبخند مصنوعی زدم و سرمو تکون دادم
ه:استایلز هستم..هریپسرا خودشونو معرفی کردنو بالاخره نشستیم!
ک:خب هری چه کمکی ازم ساختست؟
از اینکه انقد زود خودمونی شده خوشم نیومدو اخم کردم
ه:ماهیه من مریضه..یعنی یه جورایی یه هفتست که چیزی نمیخوره و همش خوابه و این نگرانمون میکنه که مشکلی داره یا یه همچین چیزیمن توضیح دادمو اون سرشو تکون داد
ک:میتونم بپرسم اونو از کجا خریدین؟
نگاهی به کیوتی انداخت.ادامه داد
ک:کوچیک،ظریف،دوست داشتی..و
مکث کرد
ک:رنگین کمونی؟خدای من اون نازهه:ام راستش من اونو میدا کردم..حدس میزنم منظورمو بفهمین
سرشو تکون داد
ک:اوه..البته.خب میدونی حدسم راجبش به بیماریش نیست چون اون احتمالا یه گونه ی خاصه و البته که نمیتونه تنگ رو بعد از زندگی توی دریا تحمل کنهک:و باید به زیستگاهش برگرده
مغزم از کار ایستاد..بدنم یخ کرد..اون چی گفت؟نه من بدن اون..فاک من به شدت وابستشم و این اصلا خوب نیست..!!
ه:ی..یعنی هیچ راهی نیست؟؟
ک:متاسفم هری اون باید برگرده به زیستگاه طبیعیش
------
ه:دوست داری بری؟
سرمو کج کردمو سوالی نگاهش کردم
ه:کاش میشد همیشه میموندی..میدونی بعد تو من با کی حرف بزنم؟حقیقت این بود که من لیانو زینو داشتم ولی اینکه خودم میخواستم با یه موجوده بی زبون حرف بزنم بحث دیگه ای داشت!
ه:قول بده مواظب خودت باشی میدونی اون زیر کوسه یا یه همچین چیزایی هستن و تو..خب کوچیکو بی دفاعی..و..فاک!فقط مواظب باشسرمو بین دستام گرفتم و هوف کشیدم
با حس دیدن حاله های نوی سرمو بالا گرفتم..
و این شگفت انگیز بود!از توی تنگ نور خارج میشدو اتاقو روشن کرده بودباید اعتراف کنم که اگه توی شک نبودم حتما خودمو خیس میکردم!
فکم افتاده بود روی زمینو مطمئنا چشمام مثل وزغ شده بود(وزغ بودی سوییت هارت😂)
از توی اون نور یه چیزایی میدیدم که..که اون امکان نداشت!
یه پسررر؟؟؟دهنمو باز کردم تا یه اربده ی جانانه بکشم ولی با هجوم اوردنش سمتم و دستاش که جلوی دهنمو گرفت فقط چشمام گشاد تر شدو ترس اجازه هر عکس العملیو ازم گرفت
موقعیتمو درک کردم و شروع کردم دستو پا زدن.صداهای نا نفهومی از دهنم که توسط دستاش بسته شده بود خارج میشد ولی اون هنوز با چشمای ابیش بهم نگاه میکرد و انگار قصد تکون خوردن نداشت
صداشو که شنیدم دلم خواست گریه کنم چون اون واقعی بود!!!
ل:هیشش چرا کولی بازی در میاری احمق
گفت و من محو اون صدای نازکو بی نظیرش شدم..واو اون لعنتی بهترین صدایی بود که به عمرم شنیده بودمل:دستمو بر میدارم پسر خوبی باشو سرو صدا نکن خب؟؟
تند سرمو تکون دادم که دستشو ورداشت
تند تند نفس کشیدم.هم به خاطر کمبود هوا هم به خاطر هیجانه زیادی که بهم وارد شده بودهمینجوری بهش ذل زده بودم که متوجه چیزی شدم
اروم اروم چشمامو سر دادم پایین و با دیدن صحنه رو به روم باز خواستم داد بزنم که دهنم توسط دستاش بسته شد
ل:اااه تو چقد جیغ جیغویی!گفتو دستشو از دهنم ورداشتم
ل:نمیخوای حرف بزنی؟اگه بخوای دادو هوار کنی باز میرم توی اون چیزه شیشه ایه میخره و تو ارزوی حرف زدن باهامو به گور میبری انسان!مغزم تازه داشت به کار میوفتاد
با صدای نسبتا بلندی که هیجان و ترس توش بود گفتم
ه:ت..تو نگو ک..که
چشماشو چرخوند
ه:اه گاد..وای وای..واو باورم نمیشه!ت..تو تو یه پری..پری دریایی هستی!لعنت به من چرا حرف زینو گوش نکردم..اه خدایا من تمام مدت فکر میکردم خل شدم و با یه موجودی حرف میزنم که فکر میکنم سرشو تکون میده یا به حرفام عکس العمل.......باز جلوی دهنمو گرفتو نفسشو با صدا داد بیرون
ل:وای خدای من انسانا واقعا پر چونه هستن!
خواستم حرف بزنم ولی صدای نامفهومی ایجاد شد
ل:چی؟
با دست به دستش اشاره کردم
ل:اوه حواسم نبود چی گفتی؟نفس گرفتم
ه:تو..تو چطور؟فقط توضیح بده و بذار خیالم راحت شه دیوونه نشدم!
ل:خب من پریم و اینکه..ام اسمم لوییه!و اینکه خب خوشحالم که بعد دو هفته جوابتو میدمگفت وقتی سعی میکرد روی تختم بخوابه ولی خب اون نصفش دم بود و توی خشکی با این وضعیت بی دفاع!
تازه وقت کردم براندازش کنم
اون دمه رنگین کمونیه فوق علاده ای داشت با باله های خیلی نازک که پشت کمرش ، روی ارنجش و روی دمش بود
بین انگشتاش هم پره های نازکی بود و پوست خیلی خیلی خییییلی غیر عادی و سفیدی داشتموهای قهوه ایش که خیس بودن و...
صبر کن ببینم!
ه:لووووییی از روی تختم بلند شو خیس شددد
ل:بیخیال پسر من قبلا.....
خواست چیزی بگه ولی حرفشو خورده:تو قبلا چی؟
ل:هیچی
ه:نه انگار میخواستی یه چیزی بگی
----------------
اینم از پارت چهار با دلدرد نوشتماا
مای لولو♡-♡
ووت و کامنت فراموش نشه😢
YOU ARE READING
rainbow mermaid(l.s)
Fanfictionسال ها و پشت هم میگذشتو این راز زیر دریاها دفن شده بود... یه راز بزرگ بین ماهی گیر و پری ماهی گیری که بعد از پیدا کردن یه ماهی کوچولوی رنگین کمونی که حسابی شیفتش شده...ولی همه چیز اونجور که اون تصور میکرد پیش نرفت....... خب یه توضیحاتی بدم من عسلم...