HARRY POV:
با حس برخورد نور خورشید به چشمام،چشمامو باز کردم..
من خوشبخت ترین ادم روی زمینم که میتونم هرروز صبح با حس شیرینه وجود لویی توی زندگیم بیدار شم..
به موجوده فسقلیو خواستنیه توی بغلم نگاه کردم که به شکل کیوتی خودشو توی بغلم جمع کرده بودو سرشو رو سینم گذاشته بود..گاد..اون پرستیدنیه...چطور تاحالا متوجه این همه زیباییش نشده بودم؟اونجور که پلکاش چشمای خوشگلشو پوشونده بودو و مژه های بلندش اونو تزئین کرده...
موهای لخت قهوه ای رنگش که شلخته توی صورتش ریخته و اون چهره ی خواستنیو قاب گرفته..من میتونم تا اخر عمرم تماشاش کنمو خسته نشم..با به یاد اوردن دیشب که چه بد بوی هایی شده بودیم(من بد بویت کردم تو که توی حقیقت پرنسسه ددیتیی😂😍)نیشم شل شدو نتونستم جلوی خودمو واسه بوسیدن موهای خوشبوش بگیرم!
تکون کوچیکی خوردو چشماشو اروم باز کرد..
ولی نور چشماشو زد و سرشو توی سینم قایم کرد..ل:اوممم..میخوام بخوابم..نور نمیذارره
غر غر کردو خودشو بیشتر بهم مالید
ه:بخواب عزیزم شبه طولانییو داشتی!
با صدایی که توش شیطنت موج میزد گفتم که چشماش یهو باز شدو جیغ خفه ای کشید
اروم با مشته فینگیلش به بازوم زدو تو جاش نیم خیز شد
ل:کوفت..ام..چیزه..
رسما داشت رنگ عوض میکرد و من نتونستم جلوی خندمو بگیرمسمتم حجوم اوردو روی شکمم نشست
ل:به من میخندی عوضی؟
گفتو سعی کرد قلقلکم بده
خندم بیشتر شده بود
ه:ن..نکن..لو..و..اا..ی..مردم..
بین خنده هام گفتم
بالاخره دست کشیدو لباشو رو لبم گذاشتخندم متوقف شدو توی حس شیرینی که بهم تزریق شده بود غرق شدم..
ولی با شنیدن جیغ جما که از بیرون اتاق میومد از جامون پریدیم!
ج:مامااااااان لوییییی دررفتههههه
چشمام گشاد شد
ا:خدای من چی شده؟
ز:بفرما تحویل بگیرین!همش تقصیره توعه لی من گفتم اون فیلمارو نشونش ندیم یه بلایی سر خودشو هری میاره..صبر کن ببینم هرییییی؟؟؟؟با جیغ نایل لویی پرید و خواست از تخت بباد پایین که صورتش جمع شدو رنگ عوض کرد..اوه گاد کمرش..
تا اومدم بلند شم و کمکش کنم باز بشینه در باز شدو همه چپیدن داخل
ج:وایی
جما جیغ زدو دوید بیرون
قبل از اینکه بقیه متوجه لختیمون بشن سمته لویی رفتمو ملحفه رو پیچیدم دورش و مطمئن شدن پتو از دورم باز نشدهه:چتونه وحشیااااا نخوردمش کههه
آنه خنده ریزی کردو با خجالت بیرون رفت و زیر لب چیزایی میگفت و الان فقط لیامو زین با نیش باز بهمون ذل زده بودن
لوییو بغل کردمو رو تخت گذاشتم
ه:حالت خوبه لو؟درد داری؟؟
اخمش یکم باز شد ولی همچنان قرمز بود
ل:این..این میسوزه..سوراخم..اخلبمو از کیوتیش گاز گرفتمو سعی کردم سفت نشم
ه:وایسا ببرمت توی وان ماساژت میدم بیبی..
با سرفه مصلحتی لیام به خودمون اومدیم و لویی با خجالت قرمز شد
ل:نچ نچ نچ خجالت بکشین ما تمام شب به این فکر میکردیم که به کلیسا بریمو با دعا رابطتونو جشن بگیریم بعد شماها همدیکرو به فاک میدادین؟
گفتو جلوی خندشو گرفته:اوم..خب نذار بگم تو برای به فاک دادن زین از هر فرصتی استفاده نمیکنی!
گفتمو نوبت زین بود که سرخ شه
خواست چیزی بگه که نذاشتم
ه:گمشین بیرون مگه نمیبینین درد داره؟
گفتمو چشمامو چرخوندم
زین در کثری از ثانیه محو شدو لیامم پشتشروی پیشونی عرق کرذش بوسه گذاشتم
ه:میتونی راه بری؟حموم نزدیکه..
سرشو تکون داد ولی تا تکون خورد جیغ خفه ای کشید
ل:شت..تو واقعا بزرگ بودی هز..
گفتو من خندیدم
ه:لهش عادت میکنی لوبرم
گفتمو دستمو زیر زانوشو کمرش بردمو بلندش کردمهین کشید
ل:هریی منو بذار زمین کمرت داغون میشه
گفت وقتی داشت سعی میکرد از بغلم بیرون بیاد
ه:تو سبکی لو و فکرشم نکن بذارم راه بری
گفتم وقتی به در حموم رسیدیم و لویی درو باز کرد
وارد شدیم دولا شدم و همینجور که حواسم بود نیوفته ابو باز کردمملحفه رو روی زوین انداختم و اروم توی وان خابوندمش که به کمرش پیچ داد
ل:واو..دام واسه اب تنگ شد!حسه خشکیه وحشتناکی داشتم
گفتو مثل بچه ها اب بازی کرد و من به صحنه بینظیر رو به روم خیره شدم..من بدون این بشر حتی یه روزم دووم نمیارم!پامو توی وان گذاشتم و لویی بین پاهام نشست و مشغول اب بازی شد و من اروم اروم کمرشو ماساژ میدادم..اب ولرم بودو حسابی خمارم کرده بود
ل:شت..اره همونجا..اخ
وقتی گودی کمرشو لمس کردم گفتو عضله هاش منقبض شد
دیدن لویی که خیس وسط پاهام نشسته و ناشیانه خودشو بهم میماله باعث میشد سفت شم ولی جلوی خودمو گرفتم..لپای کونشو ماساژ دادمو باز بستش کردم
ه:بهتری لاو؟
گفتمو به کارم ادامه دادم
ل:شت..اون عالی بود اصلا درد ندارم..
گفتو برگشت سمتمو یه بوسه روی گونم گذاشت
ه:هییی
غر زدمو لبمو دادم جلو
نخودی خندیدو لبمو نوک زد
________________
کمر لو بهتر شده بودو داشتیم صبحانه میخوردیمو من میخواستم بعد صبحانه بریمو کاره اون طلسم مسخررو تموم کنیم..
اگه تیکه های پسرا و سرخو سفید شدن لو رو فاکتور بگیریم همه چیز نرمال بودلبمو با دستمال پاک کردم
ه:خب..لو؟من تو اتاق منتظرتم تا..به کارمون برسیم
لبخند مهربونی زد
ل:باشه عزیزم
ز:شما که دیشب به کارتون رسیدین!
زین بلند گفتو من قاشق مرباییمو به لباس سفیدش مالیدم و با لبخند شیطانی از پله ها بالا رفتمو اجازه دادم دلم وایه خنده ریز لویی قنج بره
____________________
یکی دو چپتر مونده تا تموم شهD:
کامنتو ووت بذارین ذوق کنم:|
عال د لاو مای بچز
YOU ARE READING
rainbow mermaid(l.s)
Fanfictionسال ها و پشت هم میگذشتو این راز زیر دریاها دفن شده بود... یه راز بزرگ بین ماهی گیر و پری ماهی گیری که بعد از پیدا کردن یه ماهی کوچولوی رنگین کمونی که حسابی شیفتش شده...ولی همه چیز اونجور که اون تصور میکرد پیش نرفت....... خب یه توضیحاتی بدم من عسلم...