برگشتم و نگاهش کردم
موهای بلوند و تقریبا کوتاهش اولین چیزی بود که توجهمو جلب کرد روی سنگا نشسته بود و بازوشو محکم گرفته بود و من میتونستم قرمزی خون که توی اب پخش میشدو ببینم
ضعیف به نظر میرسید انسانیت حکم میکرد کمکش کنم!پس نزدیکش شدم
ه:حالت خوبه؟زخمی شدی
سرشو تکون داد
:نه بابا؟فک کردم فقط میخاره
گفتو چشماشو چرخوند
اخم کردم
ه:به تو خوبی نیومده
اومدم راهنو بکشم برم که جیغ زد
:نه صبر کن تنهام نذارنفسمو دادم بیرون و برگشتم و کنارش نشستم
ه:بذار زخمتو ببینم
سعی کردم دستشو کنار بزنم
اروم دستشو ورداشت بهم ذل زده بود و من معذب بودم
هنینجور که زخمشو نگاه میکردم تو چشماش نگاه کردمچشماش ابی بود بی توجه سوالی نگاهش کردم
:چه بوی گندی میدی
گفتو پوزخند زد
چشام گشاد شد
:بیخیال..اسمت چیه بچه خوشگل؟ه:هری!
خندید
ت:منم تیلورم!لز اشناییت خوشحالم هری
سرمو تکون دادم
ه:چه بلایی سر رستت اومده؟
شونه هاشو انداخت بالا
ت:افراد تایتان اینکارو کردن اونا عوضین!
همینجور که بلند میشدم سرمو تکون دادمه:برو بیمارستان ممکنه عفونت کنی
یه تای ابروشو داد بالا
ت:بیمارستان چیه؟
هول کردم
ه:ام خب..م..منظورم همونجاییه..که میزینو درمانتون میکنن..رسما گند زدم
ت:کمتر ضایع باش انسان
گفتو چشماشو چرخوند
رسما قالب تهی کردم
ه:از کجا فهمیدی؟؟تو که نمیخوای بهشون بگی؟؟
خندید
ت:نترس فرفری بچه ی باحالی هستی سعی کن کمتر حرف بزنی تا کنتر جلوی پریا ضایع شی
گفتو یه جلبک کند و دور بازوش پیچیدسرمو تکون دادمو خواستم برم که باز صدام کرد
ت:میخوای بری قصر؟
ه:اره
ت:رات نمیدن جوجو میخوای باهات بیام؟
عصبی دندونامو روهم کشیدم
ه:من جوجو نیستم لاکپشته پیر
بلند خندید
ت:بدون کمک من نمیتونی بریفکر کردم با خودم..احتمالا کاری ازش بر میاد وگرنه انقد اسرار نمیکرد
سرمو تکون دادم
به سمتم اومدو راه افتادیم
نیم ساعتی میشد که داشتیم شنا میکردیم
ت:چطور پری شدی؟کی تبدیلت کرد؟
نمیدونستم میشه به کسی که نیم ساعته میشناسمش اعتماد کرد یا نه ولی تصمیم گرفتم راحت باشمه:دوست پسرم
انتظار داشتم تعجب کنه یا حتی چندشش بشه ولی بی تفاوت سرتکون داد
ت:اسمش چیه
چشمانو چرخوندم
ه:لویی
انتظار نداشتم نشناسه ولی انگار ترسید و وایساد
منم ایستادم
ه:چی شد؟؟ت:ل...لویی؟؟
با ترس و لکنت گفت
ه:اره!چیزی شده؟
سرشو تند تکون داد
ت:اون..اون همون پرینسه اصلیه..همونی که تایتان سلطنتو از خانوادش گرفت..
ه:میدونمجیغ زد
ت:میدونی؟؟؟؟؟؟؟؟تو..تو احمقی!دوست پسرت لویی تاملینسونه!و..
با تردید ادامه داد
ت:و توی قصر..چیکار میکنه؟
ه:اونو گرفتن تا با پرینسس النور ازدواج کنه...
حس کردم بغض مثل قده توی گلوم گیر کردت:اوووپس ابغوره نگیر حالا کسی نمیتونه اونو مجبور به کاری کنه اونقدری قدرتاش زیاد هست که بتونه همشونو نفله کنه
ه:تو چیزی نمیدونی تی..ما اون روز دعوامون شد..و به دلایلی بهش گفتم دوستش ندارم و...اون..اون حالا میخواد سلطنتو از تایتان بگیره..چون..چون...بغضم ترکید ولی به خاطر بودن زیر اب فقط ناله هام معلوم بود..
ت:هی هی هی هیششششش گریه نکن درست میشه ت دوستش داری مگه نه؟
گفتو اروم بغلم کرد
ه:بیشتر از هرچیزی...من هرکاری واسه اون احمق کوچولو میکنم..ت:کمکت میکنم فرفری
بینیمو بالا کشیدم
ه:چرا باید به کسی که نمیشناسی کمک کنی؟
ت:به همون دلیل که تو به کسی که نمیشناسی اعتماد کردی و حرف زدی
گفت و باعث شد لبخند بزنم
------------
به قصر رسیده بودیم و اون یه در مخفی سراغ داشت
ت:از این طرف..اروم بیا
زمزمه وار گفت و اشاره کرد وارد شم
اونجا رسما بوی گند میداد!
صورتمو جمع کردم
ه:اینجا دیگه چه خراب شده ایهههخندید
ت:اشغال دونی
حالت تهوع داشتم
ه:محض رضای فاک ازینجا بریم!
-------------
ت:هرچی که شد حرف نمیزنی
گفت وقتی داشت مثل عصاقورت داده ها راه میرفت و من هرلحظه نگرانیم بیشتر میشد..
ه:تیلور من میخوام..
حرفم نصفه موند وقتی دستمو کشید پشت دیوار
ت:نزدیک بوداه:ممنون که منو تا اینجا رسوندی ولی قبل از لو به کمکه نایل نیاز دارم که پیشه النوره میدونی اتاقش کجاست؟؟
زیرلب چیزی گفت که نشنیدم
ت:اره..بیاپشت در یه اتاق ایستادیم
ت:منتظرتم وگرنه سرتو به لاد میدی
چشامو درشت کردم
ه:واقعا چی فکر کردی؟؟؟از کجا معلوم الان تو اتاق نباشه!؟
ت:میدونم که نیست گمشو و دوستتو بیارتعجب کرده بودم!اون از کجا میدونست؟؟
شونه هامو بالا انداختم و وارد اتاق شدم . دکوراسیون صورتی و بنفش!
چندش ترین رنگی که له عمرم دیده بودم!
ه:نااایل؟
اروم صداش کردم ولی وقتی یادم اومد کسی توی اتاق نیست یکی زدم به پیشونیمباند تر صدا زدم
ه:بلوندی؟؟اینجایی؟
با برخورد محکم یه حجم کوچولو به بازوم به سمتش برگشتم
ه:کی بو...
وقتی نایلو دیدم خیالم راحت شد
شروع کرد جیغ و داد کردن
ن:فاکره عوضی هیچوقت فکر نمیکردم انقدر از دیدنه اون قیافه ی لعنتیت خوشحال شممم
------------------
از همین تریبون اعلام میکنم تیلور بی خطره😂
ووت و کامنت فراموش نشه عشقا😍
عال د لاو بچز😚
YOU ARE READING
rainbow mermaid(l.s)
Fanfictionسال ها و پشت هم میگذشتو این راز زیر دریاها دفن شده بود... یه راز بزرگ بین ماهی گیر و پری ماهی گیری که بعد از پیدا کردن یه ماهی کوچولوی رنگین کمونی که حسابی شیفتش شده...ولی همه چیز اونجور که اون تصور میکرد پیش نرفت....... خب یه توضیحاتی بدم من عسلم...