لويي با كليد نقره ايش ، در خونه گرون قيمت يا بهتره بگم عمارتشو بست.
وقتي برگشت يه پسر رو ديد كه داره به سمتش ميدوه و خودشو فوت ميكنه.
چرا خودشو فوت ميكنه ؟
هري : صبح بخير !!!
لويي : نفس نفس ميزني!
هري يه نگاه " خب دويدم .. معلومه بايد نفس نفس بزنم " به لويي انداخت
لويي : خودتو فوت ميكردي ؟
هري خنديد : نه داشتم نفس كم مياوردم
لويي يه اهان گفت و رفت سمت رانندش كه تو ماشينش نشسته بود.راننده درو براي اون و هري باز كرد
هري : خب لويي ... امروز با صاحب شركت پوما و گوچي ملاقات داري ... اونا خواستن سريعتر طرح لباسامانو ببينن ... اونا خيلي هيجان زدن و بابتش حتي ميخواستن پول بدن تا زودتر ببينن!
لويي به لحن هيجان زده هري خنديد
تعجب نكنين چرا هري به رييسش گفت لويي!
روز اول كاريش كه اقاي تاملينسون داشت قوانين رو بهش ميگفت، گفت : اصلا دوست ندارم تو منو اقاي تاملينسون صدا كني .. چون تو دست راستمي و دوس ندارم باهام رسمي باشي "
اولا هري يادش ميرفت اما بعد گذشت ٢ ماه كه تونست عادت كنه نه ؟لويي : خوبه ... امروز برام وقت خالي بزار بايد برم پيش فيبي و ديزي.
هري سريع وقت خالي اضافه كرد.
اون كسي بود كه خيلي به كارش اهميت ميداد چون يه اشتباه از طرف اون باعث ميشد كل كاراي لويي و بعضي موقم كاراي شركت ، به فنا بره .
رسيدن و پياده شدن.
همين كه رفتن تو يه دختر با موهاي قهوه اي دويد سمت لويي و بغلش كرد
البته كه هريو هول داد چون هري جلوي لويي بود
هري به دختر چشم غره رفت و رفت سمت هيلي كه بهش سلام بده
هري دستشو رو شونه اون دختر خوشگل گذاشت و گفت : هي هيلي
هيلي برگشت و با لبخند هريو بغل كرد : سلام پسر!
بعد اينكه از هم جدا شدن اونا بدون توجه به النور كه دستشو دور لويي حلقه كرده بود رفتن سمت كافه شركت.خب هنوز نيم ساعت تا شروع كار اصليه هري مونده بود هيليم كسي بود ك از زير كار در ميرفت
النور : عزيزم خيلي منتظر بودم ... ببخشيد ديشب نتونستم بيام اخه تولد جك بود.
لويي به زور سر تكون داد و دست النور از دور گردنش برداشت و به سمت اسانسور رفت.
تو دلش گف همون بهتر كه
نيومدي!
دكمه طبقه ٥ رو فشار داد و به اين اهميت نداد كه النور همراهش نيس.
اون النورو يه كارمند معمولي ميبينه اما النور بهش ميچسبه
ديويدم بهش گفته كه بهتره با دختر شركت پوما تو رابطه باشهدرسته ! النور دختر فرانس ، رييس رسمي شركت پوما هست و بخ شركت لوييم يكم كمك كرده
ديويد ... كسيه كه به لويي ميگه با كي قرار بزاره .. با چ شركتي قرارداد ببنده و ....و از همون داستاناي مزخرف هميشگي!چون لويي خيلي مشهور و همينطور تو نقطه مركزه
كارايي كه ديويد به لويي ميده خسته كنندس ... مثل همين پايدار نگه داشتن رابطش با النور !!!لطفا نظر بدين و كام بزارين و ففو معرفي كنين 💙 تو تلم گزاشتم تو چنل @larryissreal
YOU ARE READING
Liar [L.S]
Fanfictionاگر دروغ گفتنِ من ، به داشتنِ تو ختم ميشد ، من حاضر بودم زود تر از اينا اين دروغ رو فاش كنم !