شام و اوردن و همه شروع كردن به خوردن
هري از وقتي دست لويي رو گرفته بود حس ارامش پيدا كرده بود.
لوييم انگار به خودش افتخار ميكرد كه تونسته بود هري رو اروم كنه
هري با خودش فكر كرد و فهميد كه حساش به لويي متفاوته ! هري فهميد كه لويي رو دوست داره اما عاشقش ..... هنوز نميتونست اينو درك كنه !
لوييم همينطور ! با لبخند بزرگي كه هري به وجودش اورده بود داشت شامش رو ميخورد و از اينكه به خودش اعتراف كرد از هري خوشش مياد خوشحال بود
بلاخره هر دروغگويي به دروغش پي ميبره.
زين سريع كنار لويي نشست و خودشو چسبوند به لويي
زين : چيشد ؟ بگو بگو بگو بگوووو
ليام با خنده زين و تو بغلش كشيد و از پشت دستاشو دورش حلقه كرد
ليام : عشق دلم اروم باش ! قهوه تو گلوش پريد بيچاره
ليام بعد حرفش با صداي بلند خنديد و زين لبشو بيرون داد نميتونست جلوي كنجكاويشو بگيره
لويي همونطور كه سرفه ميكرد خنديد و خم شد
صداي خنده ليام و لويي پخش شده بود.
لويي همونطور كه دستشو رو زانوش ميكوبوند گفت : زين عاشق قيافتم وقتي ضايع ميشي
بازم بلند خنديد
ليام همونطور كه اشكاشو پاك ميكرد لپ زينو بوسيد
ليام : بسه .... حالا تعريف كن ديشب چي شد
لويي دستمالو رو لبش كشيد و قهورو پاك كرد
لويي : اول همه چي اروم بود ... بعدش مامانا و باباها با هم حرف زدن ! حرف كه نه ! بهتره بگم داشتن خودشونو قانع ميكردن ك پسراشون گي نيستن.بعدشم لوتي و جما با هم حرف ميزدن و بقيه با هم ! من و هري هم ......
لويي مكث كرد و سرشو انداخت پايين
زين كه از بين دستاي ليام بيرون اومده بود نزديك لويي شد و گفت
زين : و تو و هري ؟
لويي : من هري رو دوست دارم !
لويي بي مقدمه اين حرفو زد ! انگار ميخواست فقط بگه و خودشو خلاص كنه
ليام تكيشو از دسته مبل برداشت و با حيرت به لويي نگاه كرد
ليام : ت .... تو از هري خوشت مياد ؟
زين با لبخند ژكوند و چشاي خبيثش به لويي نگاه ميكرد
زين : لويي چند روز پيش اومد پيشم و بهم گفت به دخترا گرايش نداره ! و البته كه بهم گفت به هري حس هاي مبهمي داره
ليام : يني لويي گيه ؟
زين دستشو انداخت دور شونه لويي و گفت
زين : اره ... لويي گيه و عاشق هريه
ليام با لبخند خوشحالي به لويي نگاه كرد
ليام : از اولم ميدونستم ! اون كارات واسه هري، غمگين بودنت وقتي يواشكي به عكساش و به كار كردنش نگاه ميكردي ! خوشحالم واست پسر!
لويي سرشو با خوشحالي بالا اورد و نميتونست برق چشاشو پنهان كنهاون فكر ميكرد وقتي به زيام اين حقيقتو بگه اونا يه واكنش ديگه نشون بدن
لويي : ي ... يعني شما حمايتم ميكنين ؟
زين : البته
ليام : ما پشتتيم پسر !
لويي با لبخندي كه نميتونست جمعش كنه اونا رو بغل كرد و به داشتن اونا تو زندگيش افتخار كرد!كول : عاشقتم ! منم دوست دارم ! بوس كيس ! نه تو اول تو قطع كن. ! ن تو! نه نه اول تو نه نه نه نه نه من قطع نميكنم اول تو ! اول ت
قبل اينكه كول ادامه بده هري تلفنشو كشيد و قطع كرد
هري با حالت پوكر رو بهش گفت : واقعا عاشق اين دختره لوس شدي ؟
كول بهش چش غره رفت و انگشت فاكشو بهش نشون داد
هري تلفن كول رو گذاشت رو ميز و كنار نايل نشست.
كول كنار هيلي نشست
نايل : خب ، از ما خواستي اينجا جمع بشيم كه چيو بهمون بگي ؟
هري : خب ،... خب ميدونين ! نايل تو از بچگي باهام بودي و ميدوني از ال جي بي تيا حمايت ميكنم ! شما دو تام چند بار ديدين
خب ... من .... من نميدونم ! اين حقيقته يا نه اما ! من تا حالا دوست دختري نداشتم اما دوستِ دختر داشتم ( تيكه نيستا 😹 ) ميدونين ! من هميشه به پسرا توجه داشتم ! يه بار هم يه پسرو بوسيدم . قبل از بوسه فيكم با لويي من فك ميكنم حسم به لويي متفاوته ج ... جوري كه اون باهام صحبت ميكنه باعث ميشه دستام عرق كنه ؛ وقتي به چشاش نگاه ميكنم توشون غرق ميشم و نميتونم خودمو بيرون بكشم من ... من قبول كردم كه لويي رو دوست دارم.كول با دهن باز ، هيلي با نگاه خوشحال ، و نايل با نگاه خبيثي به هري زل زده بودن.
نايل : عو عو ! پس تو عاشق تاملينسون شدي كلك اره ؟
نايل ابروهاشو بالا پايين انداخت و زبونشو دور لبش ليسيد
هري بهش چشم غره رفت و گفت : عاشق نه ! اما ميدونم دوستش دارم
كول : از اول معلوم بود ! يبار داشتي بهش نگاه ميكردي و قهورو ريختي روم
تو رستورن داشتيم شام ميخورديم بهش نگاه ميكردي
هيلي : تو خيلي وقته گي هستي هري ، اما تازه فهميدي ! خب بايد يكيو داشته باشي تا مزه عشق رو بچشي ! و لويي لياقت اينكه تو عاشقش شي رو داره ! هردوتون دارين.
هري : شما ، از من بدتون نمياد كه ؟؟
كول خودشو تو بغل نايل و هيلي انداخت و بوليز هري رو كشيدكول : دهنتو ببند استايلز
همه خنديدن و يه گروپ هاگ چهار نفره داشتن
قبل اينكه از هم جدا شن نايل هيلي رو بوسيد ( لپشو ) اما كسي نديد.هري در اتاق لويي رو زد و بعد از اجازه ي لويي وارد شد
وارد شد و درو بست
با لبخند به سمت لويي رفت
امروز هر دوشون به طرز عجيبي خوشحال بودن
هري : اينا طرح پارچه هاي جديده ! بايد تاييدشون كني تا اماده شن.
لويي با لبخند دفترچه رو از هري گرفت
لويي : تاييد ميكنم و ميفرستم برات
هري با لبخند سرشو تكون داد و از اتاق رفت بيرون
حالا كه هر دوشون فهميدن همو دوست دارن همه چي بهتر شده
درسته هنوز به هم اعتراف نكردن ! درسته هنوز حسشون چيز كوچيكيه ! درسته كه تازه دارن خود جديدشونو ميفهمن ، ميفهمن ك گي ان و به هم نياز دارن اما بايد صبر كنن و وقت بدن به هم ديگه.
لويي به گذر زمان نياز داشت تا بتونه بفهمه عاشق هريه يا دوستش داره ؟شايد " هنوز " عاشق هري نباشه اما ميدونه كه اين يه حسه گذرا نيست و واقعا از ته دلش مطمعنه كه هري با بقيه واسش فرق داره
هري هم به مدت زمان نياز داره تا گي بودنشو درك كنه ! اون نميتونه درك كنه كه با بقيه تفاوت داره و اين تفاوت بزرگيه ! هري با كمك لويي ميتونه بفهمه كه چقد به لويي حس داره
اون دو نفر به هم كمك ميكنن و از اين طريق راحب حساشونم مطمعن ميشن
دو تا دروغگو ها !خب گايز اين چپتر براي اين بود ك با حسهاي لو و هز نسبت ب هم اشنا شين و بلخره اين دو تا خر كيوت *-* فهميدن ب هم حس دارن
كامنت بزارين و ووت بدين پليز
YOU ARE READING
Liar [L.S]
Fanfictionاگر دروغ گفتنِ من ، به داشتنِ تو ختم ميشد ، من حاضر بودم زود تر از اينا اين دروغ رو فاش كنم !