لويي تازه وقتي وارد دفتر بزرگش شد متوجه شد كه هري نيستش.
با موبايلش بهش خبر داد كه زودتر بياد بالا.
اين پيام باعث شد هري قهوشو نصفه ول كنه و سر سري از هيلي خدافظي كنه چون نميخاواست دير كنه .
تو دلش گفت فاك چون فاك ! واقعا هري نميتونه با اون كتوني هاي سفيد نايك راه بره
به خودش قول داد از فردا همون بوتاي قشنگشو بپوشه.در زد وبعد از شنيدن صداي لويي وارد شد.
لويي بهش چند تا پرونده داد و گفت : اينارو بده به بچه هاي طرح تا روش كار كنن اينا مهم ترين طرحا واسه كالكشنن .
هري با دقت گوش كرد و بعد رفت تو اتاقش
ساعت ٨ بود كه شركت خاموش شد.
هري كيفشو رو شونش انداخت و ميخواست به سمت خونش بره و از الان ميدونست مامانش داره مرغو رو ميز اماده ميكنه وجما و رابينو صدا ميكنه تا بيان شام .. و همچنين ميدونه مامانش شامو شروع نميكنه تا هري بياد !همينكه هري قدم اولو برداشت .. لندكروز لوييو كنارش ديد
لويي : ميرسونمت
هري : مزاحم نيستم ؟
لويي : نه !هري سوار شد
همون موقع نگاهش رفت سمت لويي
هري ارزوش بود كه يبار با لويي وقت بگذرونه مثل رفتن به يه شام اما نه به منظور قرار!
ولي لويي هميشه سرش شلوغ بود.
لويي ادم خشكي بود ... به طور متوسط.
كسي بود كه زياد به بقيه به خصوص النور رو نميداد اما وقتي اون كنار ليام و زين بود ، كل زمان در حال خنديدن بود و ديگه سيگار نميكشيد
نه كه اون معتاد باشه.
وقتي خيلي غمگينه سيگار ميكشه!هري : امروز فيبي و ديزيو رو ديدي ؟
لويي : سرم خيلي شلوغ بود نتونستم
اينا وقتي گفته شد كه هري داشت كمربندشو باز ميكرد تا پياده شه.
با لبخند خدافظي كرد و لويي سرشو تكون داد
لويي امروز خيلي كار كرد و زيادي خسته بود.
جوري كه اگه رانندش بود همون صندلي پشت داشت رويا ميديد.
هري وارد شد و ديد جما با لبخند سرشو سمت در كرد و بلند داد زد : واااي ببين كي اومده ، دست راسته مستر مشهور تاملينسون
با اين حرف جما همه اعضاي اون خونه خنديدن
هري قبل اينكه بشينه سر ميز و بوي مرغو تو دماغش بكشه ، رابين جما و انه رو بوسيد
اين كاري بود ك هري بعضي اوقات انجام ميداد.هري فرد خانواده دوستي بود
زياد خانوادشو نميرنجوند بجز اون موقع كه يك شب به مدت ١٢ ساعت خابيد و خانوادش فك و كردن اون به كما رفته اما هري گفت فقط خسته بوده و جما گفت : خسته بودي ؟ من دستمو گذاشتم جلو دهنتو تو انگار نفس نميكشيدي
هريم گفت : اوه جممم من غرق خاب بودم و اين باعث شد جما سيبو براي هري پرت كنه و هري اونو بگيره.
بعد اينكه هري شام خونگي مامانشو خورد شب بخير گفت و قبل اينكه رو تخت بره رو برگش يادداشت كرد فردا برنامه لوييو درس كنه.🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
از هفته بعد فقط اخر هفته ها اپ ميكنم🌚
تنكص ك ميخونين 🌝
لطفن بيشتر معرفي كنين ففو 💚💙
YOU ARE READING
Liar [L.S]
Fanfictionاگر دروغ گفتنِ من ، به داشتنِ تو ختم ميشد ، من حاضر بودم زود تر از اينا اين دروغ رو فاش كنم !