Chapter 8

1.6K 234 29
                                    


دست من پنج تا نايلون و دست هري شيش تا نايلون بود
من عاشق خريد بودم با اينكه پسر بودم
البته همرو واسه خودم نخريدم !
وقتي تو ماشين  نشستيم هري يه  نفس راحت كشيد و گفت :
هري: واي دستم داره ميشكنه
لويي : ديگه هيلي گفت هرچي ميخوام بخرم
هري خنديد و راه افتاد.

گوشيمو روشن كردم و همون موقع از النور پي ام اومد
" تولدت مبارك عشقم ، اميدوارم از سوپرايزي كه با بچه ها برات اماده كرديم خوشت بياد "
تعجب كردم ، فكر كنم كل شركت خبر دارن از اين سوپرايز
براش يه قلب فرستادم.

من ازش متنفر نيستم ، حسي بهش ندارم
من يه دختر رو دوست دارم كه منو به خاطر خودم دوست داشته باشه نه لويي تاملينسون مشهور،
هري : خب بهتره لباساي جديدتو بپوشي
سرمو تكون دادم ، دلم ميخاد هر چه  زودتر ببينم اين سوپرايزشون چيه.
كت ابي و بوليز سفيد و  شلوار سرمه اي موپوشيدم
كفش كتوني نايكمم همينطور.

رفتم پايين و تو ماشين نشستم
هري : بهت مياد
لبخند زدم
لويي : لباس تو هم بهت مياد ولي كاش ماركش مال من بود
خنديديم

خب اون يه كت وشلوار قرمزگل گلي از مارك گوچي پوشيده بود كه  واقعا ادم بايد تحسين ميكرد چون اون خيلي خوشتيپ شده بود.
رسيديم به يه كلاب!
يه كلاب ؟!
اخم كردمو با هري پياده شديم
هري رفت جلو و من پشت سرش
يدفعه رفتيم تو تاريكي
لويي : هري ؟

هيچيو نميتونستم ببينم
لويي : بس كنين ميدونين از تاريكي ميترسم
سريع بياين سوپرايزتونو نشونم بدين
يدفعه همه جا روشن شد و همه با هم گفتن : تولدت مبارك!!!

واو ! فكرشو نميكردم اين باشه سوپرايز
اولين تولدم با كاركنان شركتم
همه بودن

ليام كيكو اورد جلو و من شمعارو فوت كردم
همه دست زدن.
لويي : ممنونم  كه اين تولد و براي من تشكليل دادين ، من خوشحالم كه تولد بيست و چهار سالگيمو با شما جشن ميگيرم.
بعد سخنرانيم دي جي اهنگ گذاشت و همه رفتن وسط
به ليام گفتم
لويي : اون سه تا دختر كجان ؟ تعجب كردم نيومدن
ليام : پشت سرت

برگشتم و اون سه تا رو ديدم درحالي كه با هم ميگفتن و ميخنديدن و ميومدن داخل
اول از همشون النور اومد بغلم و منو بوسيد
منم جوابشودادم
بعدش دنيل و بريانا
رفتم رو مبل كنار هري نشستم
لويي : ممنون هري
هري لبخند زد

هري: قابل تورو نداشت
چشمك زد و خنديدم
بريانا اومد دستمو كشيد
بريانا: لويي پاشوووو با من برقص بدووو
به اجبار بلندشدم و باهاش رقصيدم
دختراي خوشگلي بودن اينجا ولي من داشتم با بريانا ميرقصيدم

اونم خوبه
با ريتم اهنگ خودمونو تكون ميداديم
بريانا رفت با يه پسر ديگ رقصيد و من رفتم كنار زين وايسادم
لويي : بريانا خوبه ولي من ازش خوشم نمياد
زين: تو اصلا از دخترا خوشت مياد
لويي : معلومه زين

لويي : پس برو به يكيشون پيشنهاد رقص بده يا برو پيش هري بشين
پوزخند زد و من زبونمو رو لبم كشيدم هيلي داشت با نايل ميرقصيد پس سرشون شلوغ بود رفتم سمت دختر چشم ابي ك كنار ديجي بود
دستمو جلوش اوردم و اونم قبول كرد
لويي : ميدوني ك كارمنا زيادن ، اسمت چيه ؟
_لانا

لويي : خوشبختم لانا
لانا : منم همينطور
اهنگ تانگو پخش شد و من باهاش تانگو رقصيدم
من هيچ وقت موقع تانگو پاي پارتنرمو لگد نميكردم



بعد خوردن يه  چيزايي مهمونا كم كم رفتن
رو كاناپه دراز كشيدم و سرمو گزاشتم رو پاي زين و چشامو بستم
فكر كنم  اين شيش تا قصد دارن بازم بمونن
گوشيم زنگ خورد و به زور دستمو كردم تو جيبم
اول ساعتو نگاه كردم
ساعت سه بود

خداروشكر فردا شركت  تعصيل بود
ديويد بود
جواب دادم
لويي : هي مرد
ديويد : پيام تبريكمو براي تولدت ديدي
لويي: اره ، ممنون ديويد
ديويد : فردا بيا خونم يه كار فوري و مهم باهات دارم.
بدون جواب قطع كردم
ميدونست وقتي مشروب ميخورم حوصله حرف زدن ندارم .

چه كار مهمي اخه ؟
زين : لويي پاشو برو خونت بخواب
خنديدم وبلند شدم
از هري ونايل و هيلي خدافظي كردم و رفتم تو ماشين ليام.

پشت صندلي خوابم برد بدون اينكه به كل كل اون دوتا راجب اسم بچه گوش كنم.

در خونه ديويدوزدم و درو باز كرد
لويي : سلام
ديويد: خوش اومدي بيا تو
بعد اينكه اومدم تو به بيرون در نگاه انداخت  تا مطمعن شه كسي مارو نديده
انگار  همو بوسيديم!!!

رفتم نشستم و اون برام چاي اورد
لويي : ديروز گفتي يه كار مهم داري باهام
ديويد: در واقع يه قرار داد جديد دارم برات
ببين لويي ، خودتم ميدوني داري از سر زبونا ميفتي ، بهتر از من ! منم كارم اينه كه  تورو تو نقطه مركز نگهدارم و اين واسه شغلم مهمه
چشمامو چرخوندم

لويي: خب ؟ ازم ميخواي با النور يا دنيل يا بريانا نامزد كنم ؟
اون از كل زندگيم و روابطم خبر داشت و قطعا ميدونستم بريانا اومد لندن
ديويد :نه  اتفاقا ميخام از النور جدا شي و اينو تو مصاحبت اعلام كني ، به صورت رسمي!
و ازت ميخام با يكي ديگه قرار بزاري
با تعجب گفتم : با كي ؟


نظر بدين :) و اينكه از كاور جديد خوشتون اومد ؟ 😍

Liar [L.S]Where stories live. Discover now