Chapter 9

1.5K 230 23
                                    


ديويد : با لانا
با حرفش ليوان چايي از دستم افتاد وشكست
با وحشت بهش نگاه كردم
لويي : با اون دختره تو پارتي ؟
از صداي دادي كه زدم پريد
ديويد : اره لويي ولي اروم باش
لويي : ميدوني كه اون واسه من كار ميكنه نه؟
ديويد: اره ميدونم ولي اون تازه يه ماهه كه اومده تو شركت و تو بايد با يكي باشي كه زياد مشهور نباشه.

دستمو بردم تو موهام
لويي : يادت نره اين من بودم كه النورو مشهور كردم
ديويد : ميدونم، ولي بايد باهاش قرار بزاري ، از اين قراردادم هيچكس نبايد مطلع شه!
با عصبانيت رفتم بيرون و درو كوبيدم
قبل اين سوار ماشينم شم به در خونه ديويد لگد زدم.

نشستم تو ماشين
اخه مگه ميشه با كارمندم رابطه عاشقانه داشته باشم
اگه اين خبر لو بره كي ميخواد  دهن بقيه رو  ببنده !!
واي ديويد
اون فقط به فكر خودشه
روز بهتراز اين نشد واقعا كه .

النور : تو حق نداري لويي ، تو منو دوست داشتي.
نگهبانا بردنشو صداش كم كم دورشد
خداروشكر
يه روز بعد قراردادم با ديويد لانا سلفيه من و خودشو كه داشتم لپشو ميبوسيدم با كپشن قلب تو اينستا پست كرد

كيه كه نفهمه ژستمون چقد عاشقانه بود ؟
دو روز پيش دنيل اوند خونم و خونه رو  گذاشت رو سرش.
منم فقط ريلكس نشسته بودم و قهومو ميخوردم
اگه باديگاردا نبودن اون تموم موهامو ميكند
ديروزم بريانا زنگ زد به تلفنم و هر چي از دهنش در ميومد به من و لانا گفت

اما من اصلا عصبي نشدم
تازه فهميدم چقد از اين جور دخترا بدم مياد
در زده شد و بعد با اجازه من هري اومد تو
هري : طرح ها رو اوردم
هريم امروز كلافس ! چرا همه انقد كلافن
لويي : تو خوبي ؟
هري : اره خوبم
لويي : اميدوارم
هري لبخند زد و بعد رفت بيرون
يه لحظه فك كردم از دوست دخترش ، فاكك ، شايد بهتره بگم دوست پسرش چون من ديروز اونو ديدم با كول
كول  صميمي ترين دوسته هري تو شركته كه ديروز اومد
اون تو انگلستان داشت تو كالج درس ميخوند و به معرفي يكي از دوستام اوردمش تو شركت
اونطوري كه  هري بهم گفته بود اونا ده سال با هم دوستن.

كول باعث ميشه فك كنم گيم چون اون زيادي هاته
اون لباس هاي گوچي رو ميپوشه و يبار من لباس مارك تاملينسون تنش نديدم
يبار ديگه در زده شد و اينبار كول بود
با لبخند گفت ميتونم بيام تو ؟

سرمو تكون دادم و اون اومد داخل
كول : ميخاستم مدل پارچرو بهت نشون بدم و اينكه ، خودموبهت معرفي كنم
دستشو سمتم دراز كرد : من كول اسپروز ام ، ديروز به شركتت منتقل شدم
با لبخند سرمو تكون دادم
_منم لويي تاملينسونم مدير شركت
با لبخند سرشو تكون داد و دفتر پارچه ها رو بهم نشون داد

كول : با من كاري نداري ؟
سرمو به نشونه نه تكون دادم و اون رفت
ازش خوشم اومد از قيافش معلومه پسر شيطونيه ولي همونقد با ادب.
اينبار يكي بدون اينكه در بزنه وارد اتاقم شد ومن ميدونستم ليامه
لويي : ليام ميشه براي يبارم كه شدن در بزني؟
ليام : نه

و بعد ريلكس اومد توي اتاقم نشست
ليام : نميخواي النورو از شركت اخراج كني ؟
لويي : همين امروز اخراجش كردم
ليام : اهان، اين پسره ، جديد اومده و با هري گرم گرفته اسمش حيه ؟
لويي : كول  ، دوست هريه
ليام : فك كنم اونا بشن معروفترين كاپل
سرمو به نشونه تاسف تكون دادم و خودكارموپرت كردم كه تو هوا گرفتش
ليام اين كارو از زين ياد گرفته !

داد هري :
وارد شركت شدم و ديدم همه دارن با حيرت به گوشيشاشون نگاه ميكنن
معلومه  خبر رابطه جديد لويي همه جا پيچيده
رفتم تو اسانسور و كول اون تو بود
با لبخند بغلش كردم
هري : سلام اسپروز

كول : سلام استايلز ، ميگم تو هم خبر رابطه جديده مديرو شنيدي ؟
سرمو تكون دادم و دستمو تو موهام كشيدم : كيه كه نشنيده ياشه ، همه جا پخش شده
كول : ميخاستم دختررو  تور كنما
خنديدم و زدم به  بازوش
اومديم بيرون از اسانسور
هري : من برم به كارام برسم ميبينمت
كول : ميبينمت

"اين روزا اخرين روزايين كه هري با ارامش قدم برميداره"



نظر و ووت گايز

Liar [L.S]Where stories live. Discover now