هري : چون ، چون من مدير برنامش بودم و از همه بهش نزديك تر بودم!
تنها دليلي كه تو اون موقعيت به ذهن هري رسيد اين بود.
اين برنامه ريزي نبود ، هري فكر نميكرد دليلشو بپرسن !
انه دستشو رو صورتش كشيد و سرشو تكون داد ، حرف هري منطقي بود
هري : من بهش نزديك بودم اون رابطه نزديكي با من داشت بخاطر همين منو انتخاب كردن تا بشم دوست پسر فيك لويي تاملينسون ! همش بازيه مامان ! من خودم نخواستم.هري سرشو پايين انداخت و رو موهاش دست كشيد
انه لبشو گاز گرفت وقتي پسرشو اينطور ديد كه به كاري مجبور شده
رفت كنار هري نشست و بغلش كرد سرشو بوسيد و گفت
انه : دركت ميكنم هري !
هريم مامانشو بغل كرد و قوي موند
چند ثانيه بعد گوشيش زنگ خورد
از مامانش جدا شد و گوشيشو جواب داد ولي كاش اينكارو نميكرد.داد هري :
گوشيمو در اوردم از جيبم
ديدم ليامه كه داره زنگ ميزنه
جواب دادم
هري : بله ؟
ليام : هري همين الان بايد بياي شركت ، ضروريه
هري : دارم ميام
بلند شدم
هري : مامان بايد برم كار مهمي پيش اومده
انه : مواظب باش.
بهش يه لبخند كوچيك زدمو بعد خدافظي رفتم سوار ماشينم شدم
دعا ميكردم اين ماجرا به موضوع مهمي تبديل نشه ! هنوزم نميتونم بفهمم چه اتفاقي داره ميفته .رسيدم شركت بعد اينكه ماشينمو پارك كردم داشتم سوار اسانسور ميشدم كه نايل صدام زد
نايل : هري صبر كن
برگشتمو نايلو ديدم
هري : مشكلي پيش اومده ؟
نايل : اره ، اونم چه مشكلي ! بيا بريم بالا ليام همه چيو بهت ميگه
با نگراني و دستپاچگي رفتم بالا.
نايل منو به طرف اتاق ليام برد
در زدم و رفتم داخل
ليام بلند شد و اومد طرفم و بغلم كرد
ليام : سلام
هري : سلام
ليام : بشين ، بايد حرف بزنيم
نشستم رو مبل و نايلم روبروم نشست
ليامم پشت ميز روصندليش نشست
ليام : هري ، ميدونم همه چي ناخواسته بود ! نه تو ميخواستي اين وضعيت پيش بياد نه لويي ! باور كن لوييم نميخواست همه چي به اجباره
دستشو تو موهاش كشيد و به نايل نگاه كرد
نايل ادامه داد : ما فكر نميكرديم انقدر واكنشش نشون بدن !
همه ي فناي لويي از تو خوششون اومده ! حتي بعضيا ميگن با هم نامزد كردين ! ما گفتيم شايد از گي بودن شما خوششون نياد اما انگار همه چي برعكسه ! هري حتي از لويي درخواست فتوشات كردن براي مجله ! واي!!نايل اينارو گفت و دستشو تو موهاش كشيد
ليام : تو .... تو و لويي بايد اين رابطرو رسميش كنين !
با بهت به ليام نگاه كردم
رسميش كنيم ! چيزي كه ازش ميترسيدم
به حرفاي نايل فك كردم حرفاشون از نظرم منظقي نبود لويي نميتونه هر غلطي دلش بخواد بكنه
اون بجاي اينكه اين مشكلاتو درس كنه خيلي ريلكسه.
بلند شدم و تو اتاق راه رفتم
هري : من نميدونم بايد چه گوهي بخورم اخه چرا همه چي اينطوري شد چرا
همينطور دنبال يه راه حل از خلاص شدن از اين ماجرا ميگشتم كه در باز شد و ... لويي !
لويي با ديدن من ابروهاشو داد بالا و سرشو انداخت پايين
با اخم بهش نگاه كردم بعد رومو طرف ديوار كردم
لويي : م ... من نميخواستم
نايل : نه نه مهم نيس ، من و هري بايد بريم كار داريم
بعدم بازوي من و گرفت و با خودش برد
موقعي كه داشتم از كنار لويي رد ميشدم به اين فكر كردم چرا انقد از اين وضعيت بيزارم ؟" هري يه دروغگو ماهره ، مث لويي "
داد لويي :
تو چشام چند لحظه خيره شد و بعد رفت بيرون
رفتم رو مبل نشستم و دستمو تو موهام كردم
لويي : مشكل پشت مشكل
ليام : قبول كن تقصير خودته ، اين چه كار فاكينگي بود كه انجام دادي لويي ! اگه عجولانه يا از روي عصبانيت تصميم نگرفته بودي الان همه چي خيلي بهتر ميبود و ذهن خودتو و ماها انقدر درگير اين مسعله نبود.
لويي : ميدونم ليام ! ميفهمم چي ميگي ! ولي باور كن من هيچوقت فكر نميكردم انقدر به اين رابطه توجه بشه و ازش حمايت كنن ! از الان همه دارن ميگن لري استايلينسون ! توي همه مجله ها روزنامه ها اسم من و هري هست همه فنام دارن ميگن تو با هري نامزد كردي ! اين مثل يه بمب بود!
ليام : البته بمبي كه به ضرر تو و اطرافيانته ، لويي هنوز دير نيست ! بجز فنا و مردم به اعضاي شركتم فك كن! اگه از الان جلوگيري نكنيم بعدا همه چي بدتر ميشه لويي !
كلافه بودم واقعا نميتونستم به هيچي فك كنم
ليام : خانوادت موضوعو ميدونن ؟
با اين حرف ليام بهش نگاه كردم ، با ناراحتي !
لويي : امشب بايد به كل خانواده تو خونه توضيح بدم ! تو راست ميگي ليام همه چي داره بدتر ميشه.
ليام بلند شد و دستشو گذاشت روشونه هام
ليام : تنها نيستي ! من و زين و هيلي و نايل و كول و ... هري كنارتيم.
بخاطر گفتم اسم هري مكث كرد و من دليلشو ميدونستم!بعد از حرفام با ليام ذهنم مشغول تر شده بود !
از يه طرف توجه و از يه طرف هري !
همه كاراشو به كول ميسپرد و من زياد باهاش ارتباط نداشتم
بهش حق ميدم.
كار من بچگانه بود حداقل اگه از قبل بهش ميگفتم و راضيش ميكردم !
سرمو رو ميز گذاشتم
يعني از اين به بد زندگيم چجوري ميشه ؟
بدتر يا بهتر؟
ميتونم كاري كنم هري منو ببخشه ؟
همينطور داشتم به اين چيزا فك ميكردم كه گوشيم صدا داد
سرمو
بالا اوردم و تازه ياد يه بدبختي ديگم افتادم
" جوانا : لويي ما منتظرتيم "نظر و ووت گايز
YOU ARE READING
Liar [L.S]
Fanfictionاگر دروغ گفتنِ من ، به داشتنِ تو ختم ميشد ، من حاضر بودم زود تر از اينا اين دروغ رو فاش كنم !