Chapter 17

1.3K 205 29
                                    


چپتر ١٧ :
دان سوم شخص:
تا هري و لويي وارد محوطه جشن شدن ، همه براشون دست زدن و سوت كشيدن.
اونا با لبخند وارد شدن و كنار كول و نايل ايستادن
نايل : عالي رفتار ميكنين
هري اخم جذابي كرد و ليوان مشروبشو يكم خورد
زياده روي ؟
اره هري داشت زياده روي ميكرد
كول : نميخاين برقصين ؟ بلخره شما زوج امشبين
لويي : فكر نميكنم.
يدفه هري دست لويي رو گرفت و كسوندتش سمت جاي رقص.
هري : داشتن نگامون ميكردن
هري انگار داشت به حرفاي نايل فكر ميكرد و سعي ميكرد اونارو انجام بده
وسط صحنه ايستادن
هري دستاشو رو كمر لويي گذاشت و لويي دستاشو رو شونه هري گذاشت.
( بگم اينجا تيپشون تو برنامه جيمي كميله همونجا كه با عروسك و سگ و بچه و ... عكس ميگيرن :| )
اونا بين همه ميدرخشيدن
توجه زيادي رو اونا بود و لويي از اين خوشش نميومد.
يدفه نور اطراف هري و لويي كم شد و يه نور پر رنگ رو اونا بود.
اون نور كه مث دايره بود ، هر وقت هري ولويي حركت ميكردن پشت سرشون حركت ميكرد و نورشو رو اونا نگه ميداشت.
اونا عادي و خيلي خاص ميرقصيدن
چشاي هري قرمز و خمار بود ولويي ميتونست بري الكلو حس كنه.

هري مست ميشد و الانشم مست بود ! و اين چيز خوبي نيست چون اون كنترلي نداره !
اونا توي هم غرق بودن
هري توي اقيانوس چشاي لويي و لويي توي جنگل چشاي هري گم شده بود
اونا نميدونستن دارن به چي نگاه ميكنن
فقط ميدونستن توي اون رنگاي زيبا غرق شده بودن و نميتونستن خودشونو نجات بدن
اين باور نكردنيه.
اونا شايد تو دلشون يكمي از هم ناراحت باشن ولي به هر حال تو هم قاطي شدن
شايد لري استايلينسون واقعيت باشه !!!

بعد چن دقيقه رقصيدن اونا ايستادن و بقيه بلند شدن و براشون دست زدن
هري و لويي همونطور كه دستاشون تو هم بود خم شدن جلوي بقيه
لبخند محوي زده بودن.
همونطور كنار كول و نايل رفتن و ايستادن
نايل : غرق هم بودينا
هري سرشو پايين انداخت و لويي روشو اونور كرد
كول : الان وخت كرم ريزي نيست
با اين حرف كول نايل بلند خنديد و كول يه پوزخند زد
هري شيشمين ليوان مشربشو خورد و بزور وايستاده بود.

اونا با مدير و عكاس خدافظي كردن و به سمت ماشين لويي راه افتادن:
هري خودشو رو صندلي حلو پرت كرد و لويي جاي راننده نشست
هري صداي اهنگ ظبطو بلند كرد و پنجررو پايين كشيد و سرشو بيرون برد
با ريتم اهنگ ميخوند
سرمو طرفش برگردوندم
ميدونم در حد مرگ مسته
زدم كنار خيابون ك با اخم و خمار طرفم برگشت
هري : ( با لحن مستي ) : حركت كن لوييييييي
خم شدم طرفش
سرشو پايين تر اورد تو چن ميلي متريه من نگه داشت
چشاي سبزش قرمز شده بودن و به طرز عجيبي جذاب
همونطور كه بهش نگاه ميكردم كمربندشوبستم.
لويي : اروم باش
برگشتم سر جام
بلند بلند خنديد
پوزخند زدم
واقن حالش خوب نيست
حركت كردم طرف خونش
وسط راه بوديم
هري : وااااي !! لويي تو كه واقعا نميخاااي منو ببري خونههههه
و بعدش بلند خنديد
لويي : پس كجا ببرمت
زدم كنار
روم خم شد وسرسو تو گردنم برد
هري : اگه اينجوري برم بايد به خانوادم هزار تا جواب پس بدم بريم خونه تو بيبي بوي.
اخم كردم و دستشو از رو رونام برداشتم
اخم كرد و دستشو گذاشت رو شكمم و زبونشو رو موهام كشيد
اخم كردم

لويي : هري بشين سر جات
هري : اره بهتره ادامشو تو خونه انجام بديم
وبعدش بازم قهقه زد
استرس گرفته بودن
نبايد بهش اجازه ميدادم كهرانقد مشروب بخوره
بهرسمت خونه خودم حركت كردم و هري صداي اهنگو تا اخر كرده بود وبا اهنگ heaven in hiding هالزي ميخوند
عاشق اين اهنگ بودم اما الان از استرس دستام عرق كرده بود و نميدونستم چجوري ميتونم هري رو خوب كنم
رسيدم به خونم و سريع ماشينو خاموش كردم و پياده شدم.
هري : عههه داشتم اهنگ گوش ميكردما
اون واقعا وقتي مسته بامزه ميشه
در سمت هري و باز كردم و يه دستشو رو شونم گذاشتم و بلندش كردم
اون دستمو رو كمرش گذاشتم و با پام در ماشينو بستم.
هري : ستاره ها واقن قشنگن ! مثل تو لويي
سرمو اوردم بالا و بهش نگاه كردم
به چشاش نگاه ميكردم كه برق ميزد
هريم سرشو طرف من كرد و بهم نگاه كرد
اون مسته و نميفهمه چي ميگه ولي ... من ميخوام اين حرفشو به عنوان واقعيت حساب كنم
هري : برو به سمت خونه لوييييييي
و دستشو طرف خونه برد
يه لحظه  حس كردم يه اسبم !( D: )
با هزار زحمت كه بود بردمش داخل خونه
بردمش تو اتاق مهمان خونم و رو تخت خوابوندمش .
كتشو در اوردم و هري فقط به سقف نگاه ميكرد و چالاشو به رخ من ميكشيد.

بالا سرش وايستادم و هري نگاشو بهرمن داد
لويي : اگه چيزي نياز داشتي يا حالت بد شد صدام كن باشه ؟
يدفعه هري دستمو كشيد من با يه داد پرت شدم روش
لويي : چيكار ميكني هري ؟
هري كتمو در اورد و دستاشو محكم دور كمرم حلقه كرد
هري : نميزارم بري ، واسه خودمي
بيشونيمو بوسيد و همون لحظه من انگار توي خلاء بودم
اون داره از قصد اينكارارو ميكنه ؟
براي انتقام ؟
سرمو روسينش گذاشتم.
امشب حساي متفاوتي داشتم كه اصن دوسشون ندارم
چرا من بايد انقدر خودمو درگير كنم ؟
خود درگيري راجب چي ؟
انقد خسته بودم ك تلاش نكردم بهشون فك كنم و چشامو بستم و سريع خوابم برد و اين يكم رو عصابم بود كه هر بار هري نفس ميكشه سر منم بالا و پايين ميره.

نور مستقيم خورشيد خورد تو چشمم
بالشت كنارمو گرفتم و  گذاشتم رو صورتم
وايسا ببينم اين كه بالش نيس
پس اين چيه ؟
اون اشيا رو از روصورتم برداشتم و بهش نگاه كردم
يه بوليز سفيد ؟
بهربوليزم نگاه كردم
بوليزم مشكيه
اصلا كتم كو ؟

" جوانا راست ميگه كه :
جوانا : لويي وقتي از خواب بيدار ميشه تا چند دقيقه هنگه و نميدونه چيكار ميكنه "

سريع بلندشدم و بوت ديدم
من كه بوت نميپوشم
يدفعه فكرم رفت سمت ديشب
هري ، مشروب
و فااااك!!!!
صداي اب از حموم بيرون ميومد
نفسمو محكم بيرون دادم
خداروشكر حمومه.
سريع بلندشدم و رفتم سمت كمدم
بوليزمو در اوردم
شلوارمو دراوردم كه همون موقع صداي اب قطع شد وصداي بازشدن در حموم اومد
ومن لخت بودم !!!!




نظر و ووت 😑

Liar [L.S]Where stories live. Discover now