هري كنارم وايستاد و با هم شروع به قدم زدن كرديم.
كم كم نزديكش شدم و دستاشو از جيبش در اوردم و تو دستاي خودم گرفتم
سرشو اورد بالا و نگام كرد ولي من به اون سمت خيابون نگاه كردم
لويي : هري ، تو از من بدت مياد؟
رومو طرفش كردم تا حالت صورتشو ببينم
هري : اره
سرمو انداختم پايين و لبمو گاز گرفتم
هري : دليلي داري واسه اينكارات ؟ اينكه يدفعه من و دوس پسرت جا ميزني و هزار تا مشكل برام بوجود مياري؟
لويي : تو ... تو هم اگه جاي من بودي و فشارايي كه من تحمل ميكردم و تحمل ميكردي ، همين كار من و انجام ميدادي هري ! من نه گيم ، نه دوست داشتم تورو وارد دنياي مشهوريت كنم فقط همه چي به اجباره ! كاراي من و تو حتي الان راه رفتنمون تو شهر
هري خواست چيزي بگه كه چشمش به عكاسا افتاد و هيچي نگفت.
هري : ليام باهام صحبت كرد ! گفت كه حالا همه چي به اجباره ...
اومد نزديكم و سرشو رو شونم گذاشت
هري : بهتره قشنگ بازيگري كنيم
حس كردم رنگم پريد
چرا لويي ؟
چرا نميتوني ضربان قلبتو پايين بياري
بس كن !لويي : ا.. اره.
همينطور به قدم زدن ادامه ميدادم
تصميم گرفته بودم از تمام كاراي خودم و ديويد و فشارا و مشكلاتي كه روم بود براش بگم اما الان موقعيت خوبي نيستش
ديدم يه دختر داره از دور مياد
فاك قرار بود هيچ فني نبينه مارو
دختره : وااي ! من عاشق شمام ! ميشه يه عكس با هردوتون بگيرم ؟
با لبخند سرمو تكون دادم و هريم سرشو تكون داد
دختره جلوم وايساد و هري پشتم و به دوربينش لبخند زديم
دختره : ممنون ، حالا ميشه از شما دو نفر عكس بگيرم ؟ من عاشق لري استايلينسونم
سرمو انداختم پايين ولي سريع خودمو جمع و جور كردمو سرمو تكون دادم
هري كنارم وايستاد و من دستمو رو كمرش گذاشتم و هري دستشو رو شونم گذاشت
دختره : ممنون
لويي : خواهش ميكنم
بعد اينكه اون دختره رفت شروع به قدم زدن كرديم تا رسيديم به يه كافي شاپ
رفتيم داخل و دو تا قهوه گرفتيم و نشستيم رو صندلي
عكاسا تو كافي شاپم بودن." هري بلاخره دست از سردي برميداره لويي ، اگ تو يكم تلاش كني ! "
ديويد : خوبه ! عكساي ديروزتون همه جا پخش شده
قهومو خوردم و گفتم
لويي : كار ديگه اي هست كه انجام بديم ؟
ديويد : بايد مثل ٢ تا زوج رفتار كنين و به مكان هاي مختلف برين ! بايد به هري بگم دست از اين مسخره بازي و ضايع بازيش برداره
لويي : اگه قبول كنه
ديويد رفت بيرون و من سعي كردم رو كارم تمركز كنم
شايد من بايد دست به كار شم تا هري و راضي كنم
ميخواستم دست به كار شم كه بازم اون فكراي مسخره كه جوابي براشون نداشتم اومدن تو ذهنم
" چرا انقد به هري اهميت ميدي ؟ "
" چرا يكم سعي نميكني با هري بدرفتاري كني ؟ "
" به فكر خودت باش لويي "
" ميخواي چي بگي تا هري رو اروم كني ؟ "
و من مثل هميشه يه بار ديگه نا اميد شدم
" چرا به خودت دروغ ميگي لويي ؟ "دان هري :
سرمو گذاشتم رو ميز و بهرديروز فكر كردم
من تو اين مدت فك ميكردم لويي داره از استفاده كردن از من لذت ميبره ، اما ديروز يه حس بدي تو چشماش بود ، انگار ناراحت بود و دلگير
مثل من .
نميدونم چي باعث شده همچين فكري كنم ولي فكر ميكنم بايد به لويي كمك كنم
" به تو ربطي داره هري ؟ "
نميدونم ! اونم به اندازه من داره تو اين بازي صدمه ميبينه ! من نميتونم خود خواه باشم ولي ...
در زده شد و من اجازه وارد شدن دادم
هيلي اومد داخل
هيلي : خوبي هري ؟
سرمو تكون دادم
هري : بد نيستم
هيلي : نتونستي با اين شرايط كنار بياي ؟
هري : فك نكنم بتونم
هيلي : ميدونم سخته هري وايسه هردوتون اما ميدوني هيچي غير ممكن نيست!دان راوي :
عكاس : خب لويي ، تو بشين رو صندلي وهري توپشت صندلي وايستا
لويي با كت و شلوار ابيش ميدرخشيد و هري با شال گردن دور گردنش.
بيشتر دخترايي كه اونجا بودن داشتن براي تتو هاي پروانه و پرستو هري ميمردن ولي هري اهميت نميداد
لويي روي اون صندلي نشست و هري پشتش وايستاد
عكاس : خب حالا هري تو دستاتو بزارو رو شونه هاي لويي و خم شو و به صورت جذاب هردوتون به دوربين زل بزنين.
هري كاري كه عكاس گفت و انجام داد و عكاس ازشون عكس گرفت
نايل : ٨ تا عكس بيشتر نميخايم
عكاس : دو تا مونده
كول : تو نيم ساعته داري روشون كار ميكني
عكاس چشاشو برا كول چرخوند و كول تو دلش بهش هزار تا فحش داد.
عكاس : خب ، صندليو بردارين
صندليو برداشتنعكاس : اممم، خب از اونجايي كخ لويي كوتاهه هري تو وسط صاف وايستا و لويي تو رو پنجه هات بلند شو و لب همديگرو ببوسين.
سر جاستين و نايل و هري و لويي با اين حرف سريع به طرف عكاس چرخيد
عكاس : شما حداقل تو تختتون صد بار همو بوسيدين و جلو بقيه هم بوسيدين پس اينكارارو نكنين.
لويي اب دهنشو قورت داد وبعد چند دقيقه مكث دستشو گذاشت رو شونه هاي هري
همون موقع انگار به هري برق الكتريسيته وصل كرده بودنلويي رو پنجه هاش خم شد و اروم اروم سرشو به سر هري نزديك كرد
هري چشاشوبست و منتظر موند
لوييم چشاشو بست و لبشو رو لب هري گذاشت!
عكاس ازشون چند تا عكس گرفت
عكاس : هري نميخواي دستتو بذاري رو كمرش ؟
همونطور كه لب هري رو لب لويي بود دستاشو گذاشت رو كمر لويي.
چرا گونه هاي لويي قرمز شدن؟
انگار هيچكدوم از اونا اين حسي كه الان دارن رو تا به حال نداشتن.
هري و لويي حداقل واسه يك بارم كه شده چه زن چه مرد يكيو بوسيدن اما
الان انگار اولين باره دارن كسي رو ميبوسن
از نظر لويي لب هري طعم نعنا ميداد و از نظر هري لب لويي طعم توت فرنگي
درتي و شيرين ترين طعماونا هر كدوم تو افكار خودشون غرق بودن
كه يدفه با صداي عكاس به خودشون اومدن
عكاس : خب تا ديكتون سفت نشده از هم جداشين و برين لباساتونو عوض كنين !
هري و لويي سريع از هم جدا شدن
هري كلاسو از رو سرش برداشت ( استايل هري همون استايل تو عروسي جواناعه و استايل لوييم همون استايله حالا موهاش ي ور صورتش ريخته :/ ) و تو موهاش دست كشيد
پشت سر لويي كول وارد اتاق شد با يه ليوان اب
لويي ك حالا لباسشو با ي بوليز مشكي و شلوار مشكي عوض كرده بود ليوانو از كول گرفت و يسره خوردش
لويي : هري با راننده بره من با ماشين خودم ميرم
كول : ميخوان جشن بگيرن برا عكساي تو و هري.
لويي حس كرد بازم رنگش پريد
لويي : و تو اينو داري الان بهم ميگي ؟
كول سرشو پايين انداختتو اتاق روبروبي ري اكشن هري هم همين بود
نايل : چيزيه كه شده هري !تو بايد فكرشو ميكردي
هري : من الان نميتونم به هيچي فكر كنم ! اين همه تظاهر بس نيست ؟
نايل : متاسفم
در زده شد و كول اومد داخل
كول : هري ، لويي منتظرته
هري سرشو تكون داد و رفت بيرون
لويي رو جلوي در ديددستشو تو دست لويي گذاشت و دوباره با هم رفتن تا يه دروغگوي جديد باشن !
همونطور ك خوندين حساشون داره شرو ميشه ولي زياد اعتماد ندارن
گايز نظر و ووت بدين ديگ😑
YOU ARE READING
Liar [L.S]
Fanfictionاگر دروغ گفتنِ من ، به داشتنِ تو ختم ميشد ، من حاضر بودم زود تر از اينا اين دروغ رو فاش كنم !