Chapter 6

1.7K 258 11
                                    



سريع شماره هريو گرفتم
هري : بله لويي ؟
لويي : هري ميشه بياي خونم ؟
هري : بيام خونت ؟
لويي : خواهش ميكنم  ، من بيرون منتظرم فقط بيا خونم و به دادم برس.
واقعا تو اين موقع كه نيم ساعت مونده به هفت فقط ميخام تنها نباشم وگرنه به فاك ميرم
هري: باشه!

نيم ساعت بعد هري با تعجب اومد تو ماشين.
لويي : خب ، يكي ميخواد بياد خونم كه من اصلا  دوست ندارم باهاش تو خونه تنها باشم پس لطفا تو بيا باهام!مياي؟
هري بعد چند دقيقه مكث گفت :
هري : اممم . باشه ! مشكل نيست .
لبخند زدم و تا رسيدن به خونه هيچي نگفتيم.
رفتيم داخل خونه و من سري رفتم تو اتاقم و كت شلوارمو در اوردم.

رفتم پايين
لويي : هري ، هريييي
هري از سر جاش پريد و گفت : چيشده
لويي : بيا اين كت و شلوارو بپوش
هري : چي ؟ واسه ي چي ؟
لويي : ببين هري تو بايد وانمود كني كه مهمون مني ، خودت بهتر ميدوني كه همه مهمونايي كه ميان خونه من رسمي ان و زياد راحت نيستن پس اينو سريع بپوش قبل اينكه ساعت هفت شه
بهش لايك دادمو سريع رفتم بالا تا لباس خودمو عوض كنم .



دقيقا ساعت هفت زنگ خونه خورد!
هري بهم لايك داد و فهميدم امادس
دروباز كردم و دنيل خودشو پرت كرد تو بغلم
دنيل : واي خداروشكر ديدمت
لويي : منم خوشحال شدم
ازش جدا شدم
لويي : خب بيا به مهمونم معرفيت كنم !
دنيل اومد تو و وقتي هريو ديد يكي از ابروهاشو انداخت بالا.

دنيل : دستيارت مهمونته ؟
لويي : اره خب ، اممم هري اين دنيله دوستم و دنيل اين هريه دستيارم
دنيل با اكراه به  هري دست داد اما هري صميمي برخورد كرد
اون فرشتس !
دنيل : اممم ، حس نميكني كتت يكم تنگه برات؟
ملومه ! چون سايز من خيلي با هري هري فرق داره !
هري : چيزه ، ام با كت يكي از دوستام قاطي شد بخاطرهمينه.

دنيل : شلوارتم همينطور
به شلوار هري نگاه كردم و ديدم پارست
خندم گرفت ولي خودمو كنترل  كردم.
دنيل داشت به هري شك ميكرد و من داشتم خودمو كنترل ميكردم
هري : اينطور معلومه
دنيل نشست و من براي هردوشون شربت بردم
دنيل : خب لويي ، چه خبر از شركت
لويي : همه چي خوبه !
دنيل : اها

دنيل اومد نزديكتر و دستشو رو روي پام گذاشت و سرشو رو سينم
منم به زور دستمو رو بازوش گزاشتم
به خودم قول دادم بعدش برم و انقدر پوستمو ليف بزنم تا قرمز شه!!!!
هري : امممم من ، برم دستشويي
لويي : البته ، سمت راست اشپزخونست
تا هري بياد بيرون من از دنيل جدا شدم
لويي : برم ميزو اماده كنم !
سريع رفتم تو اشپزخونه

معلوم نيس بعد دنيل بايد چه بلايي سر خودم بيارم!
سريع ميزو چيزم و دنيلو صدا كردم
هريم اومد
شروع كرديم به شام خوردن
دنيل : تو واقعا قصد داري همينجوري موهاتو بلند نگه داري ؟
دنيل امشب زيادي به هري كار داره
هري : اره ، تا جايي كه بخوام
بعد ابروشو انداخت بالا و شرابشو خورد
دنيلم يه نگاي چپ بهش كرد و ادامه شامشو خورد.

..............

بعد شام بود و هيچكس  حرف نميزد منم براي اينكه جو عوض شه پاپ كرن اوردم و تلويزيونو روشن كردم.
وسط فيلم ديدن بود كه گوشيه دنيل زنگ خورد و اون بايد ميرفت

تازه فهميدم هري رو مبل خوابش برده پس وقت  نشد دنيل باهاش خداحافظي كنه.
دم در بغلش كردم
دنيل : عالي بود لويي ولي دفعه بعد بايد بريم رستوران.
خواست لبمو ببوسه ولي صورتمو كج كردمو لپموبوسيد.

لويي : اميدوارم
دست تكون داديم و رفت
رفتم داخل
گفتم شايد هري براي اينكه خدافظي نكنه خودشو زد به خواب چون از نگاش فهميدم انگار خوشش نمياد از دنيل.
ولي اون واقعا ، رو مبل من ، تو خونه من ، براي اولين بار ، بود و خوابش برده بود !!!!



نظر 🔥🥊

Liar [L.S]Where stories live. Discover now