سريع شماره هريو گرفتم
هري : بله لويي ؟
لويي : هري ميشه بياي خونم ؟
هري : بيام خونت ؟
لويي : خواهش ميكنم ، من بيرون منتظرم فقط بيا خونم و به دادم برس.
واقعا تو اين موقع كه نيم ساعت مونده به هفت فقط ميخام تنها نباشم وگرنه به فاك ميرم
هري: باشه!نيم ساعت بعد هري با تعجب اومد تو ماشين.
لويي : خب ، يكي ميخواد بياد خونم كه من اصلا دوست ندارم باهاش تو خونه تنها باشم پس لطفا تو بيا باهام!مياي؟
هري بعد چند دقيقه مكث گفت :
هري : اممم . باشه ! مشكل نيست .
لبخند زدم و تا رسيدن به خونه هيچي نگفتيم.
رفتيم داخل خونه و من سري رفتم تو اتاقم و كت شلوارمو در اوردم.رفتم پايين
لويي : هري ، هريييي
هري از سر جاش پريد و گفت : چيشده
لويي : بيا اين كت و شلوارو بپوش
هري : چي ؟ واسه ي چي ؟
لويي : ببين هري تو بايد وانمود كني كه مهمون مني ، خودت بهتر ميدوني كه همه مهمونايي كه ميان خونه من رسمي ان و زياد راحت نيستن پس اينو سريع بپوش قبل اينكه ساعت هفت شه
بهش لايك دادمو سريع رفتم بالا تا لباس خودمو عوض كنم .دقيقا ساعت هفت زنگ خونه خورد!
هري بهم لايك داد و فهميدم امادس
دروباز كردم و دنيل خودشو پرت كرد تو بغلم
دنيل : واي خداروشكر ديدمت
لويي : منم خوشحال شدم
ازش جدا شدم
لويي : خب بيا به مهمونم معرفيت كنم !
دنيل اومد تو و وقتي هريو ديد يكي از ابروهاشو انداخت بالا.دنيل : دستيارت مهمونته ؟
لويي : اره خب ، اممم هري اين دنيله دوستم و دنيل اين هريه دستيارم
دنيل با اكراه به هري دست داد اما هري صميمي برخورد كرد
اون فرشتس !
دنيل : اممم ، حس نميكني كتت يكم تنگه برات؟
ملومه ! چون سايز من خيلي با هري هري فرق داره !
هري : چيزه ، ام با كت يكي از دوستام قاطي شد بخاطرهمينه.دنيل : شلوارتم همينطور
به شلوار هري نگاه كردم و ديدم پارست
خندم گرفت ولي خودمو كنترل كردم.
دنيل داشت به هري شك ميكرد و من داشتم خودمو كنترل ميكردم
هري : اينطور معلومه
دنيل نشست و من براي هردوشون شربت بردم
دنيل : خب لويي ، چه خبر از شركت
لويي : همه چي خوبه !
دنيل : اهادنيل اومد نزديكتر و دستشو رو روي پام گذاشت و سرشو رو سينم
منم به زور دستمو رو بازوش گزاشتم
به خودم قول دادم بعدش برم و انقدر پوستمو ليف بزنم تا قرمز شه!!!!
هري : امممم من ، برم دستشويي
لويي : البته ، سمت راست اشپزخونست
تا هري بياد بيرون من از دنيل جدا شدم
لويي : برم ميزو اماده كنم !
سريع رفتم تو اشپزخونهمعلوم نيس بعد دنيل بايد چه بلايي سر خودم بيارم!
سريع ميزو چيزم و دنيلو صدا كردم
هريم اومد
شروع كرديم به شام خوردن
دنيل : تو واقعا قصد داري همينجوري موهاتو بلند نگه داري ؟
دنيل امشب زيادي به هري كار داره
هري : اره ، تا جايي كه بخوام
بعد ابروشو انداخت بالا و شرابشو خورد
دنيلم يه نگاي چپ بهش كرد و ادامه شامشو خورد...............
بعد شام بود و هيچكس حرف نميزد منم براي اينكه جو عوض شه پاپ كرن اوردم و تلويزيونو روشن كردم.
وسط فيلم ديدن بود كه گوشيه دنيل زنگ خورد و اون بايد ميرفتتازه فهميدم هري رو مبل خوابش برده پس وقت نشد دنيل باهاش خداحافظي كنه.
دم در بغلش كردم
دنيل : عالي بود لويي ولي دفعه بعد بايد بريم رستوران.
خواست لبمو ببوسه ولي صورتمو كج كردمو لپموبوسيد.لويي : اميدوارم
دست تكون داديم و رفت
رفتم داخل
گفتم شايد هري براي اينكه خدافظي نكنه خودشو زد به خواب چون از نگاش فهميدم انگار خوشش نمياد از دنيل.
ولي اون واقعا ، رو مبل من ، تو خونه من ، براي اولين بار ، بود و خوابش برده بود !!!!نظر 🔥🥊
YOU ARE READING
Liar [L.S]
Fanfictionاگر دروغ گفتنِ من ، به داشتنِ تو ختم ميشد ، من حاضر بودم زود تر از اينا اين دروغ رو فاش كنم !