دان هري :
لويي در زد و زين درو باز كرد
با لبخند بزرگ و چشاي پر از خوشحالي بغلمون كرد.
بغلش كردم و پشت لويي رفتم داخل
من ادم خجالتي بودم بخا ر همين خدارو شكر كردم ك جاستينم اينجاست
بقيرو بغل كردم و بين نايل و هيلي نشستم
نميتونستم پيش لويي بشينم.
من زيادي مست بودم ولي كل اون شبو يادم ميومد
حرفاي خاصم كه از ته دلم بود
نميدونم چرا فك ميكنم اون خاصه
ولي عاره لويي خاصه
اميدوارم امشب به هر چي جزء لويي فكر كنم اما سخته ولي جلوم نشسته
هيلي : خوبي هري ؟
هيلي داشت به من ميگفت اما حواسش به پشتم بود .
برگشتم و ديدم هيلي داره به نايل نگاه ميكنه كه با لبخند داره چت ميكنه
با لبخند برگشتم سمتش
هري : ميخاي بياي جاي من بشيني ؟
بهش يه چشمك زدم
هيلي خيلي ناز گونه هاش قرمز شد .
هيلي : نميدونم ... اگه فكر ميكني...
هري : بيا
با لبخند بلند شدم و جامو با هيلي عوض كردم
ليام و زين حرف ميزدن
لويي و كول.
و هيلي و نايل
به لويي و كول نگاه كردم
كول يه چيزايي مينوشت اما لويي به صورت كول زل زده بود
ب ... لباش
اخم كردم
چرا اون بايد به كول اينجوري نگاه كنه
من ....
من ..........
نميخوام به كول اينطوري نگاه كنه!" هري واقعا حسوده ولي قبول نميكنه "
رومو طرف تلويزيون كردم و سعي كردم حواسمو به فيلم بدم
گوشيم زنگ خورد.
با صداي زنگ گوشيم همه بهم نگاه كردن
ديويد بود
برداشتم
هري : بله
ديويد: ديدين ؟
تعجب كردم
هري : چيو
ديويد : مگه صدارو نميشنوين ؟ فنا جلوي ساختمونن
با وحشت از جام بلند شدم
هري : چي ؟
ديويد : برين تو تراس
رفتم سمت در تراس وبقيم از تعجب پشتم اومدن
رفتم داخل و تراس و
واوووو !
كلي نور وادم پايين بودن
توي دستاشون ي سري پوستر بود ك عكس من و لويي و عكس ليام و زين روشون بود
لبخند زدم و دستمو جلوي دهنم گذاشتم
ليام و زين با فنا باي باي ميكردن و اين باعث شد جيغ فنا بيشتر شه.
از اونور دخترا واسه جاس و نايل غش و ضعف ميرفتن و از اون ور پسرا واس هيلي
خنده دارم واقعا.
رومو اونور كردم تا بقيرو ببينم كه چشم به صورت لويي خورد
چشاش برق ميزد
نا خوداگاه لبخند شيريني اومد رو لبم
اون واقعا يه ستاره اس!" يه فن اين عكسو گرفت و اين شد احساسي ترين عكس لري استايلينسون "
دان سوم شهص :
ليام : واوووو ! فك نميكردم همچين كاري كنن
زين : معركست
لوي لبخند زد و دستشو گذاشت رو شونه زين
لويي : خب هر چي باشه شما محبوبترين كاپلين ديگه.
زين گونه هاش قرمز شد و ليام با صداي بلند خنديد
هيلي و نايل يه گوشه ساكت ايستاده بودن تا عكس بگيرن
و تيك
نور فلش و صداي عكس اومد كه چهار نفر در حال خنديدن بودن و يه نفر توي يكي ديگه با يه لبخند ارامش بخش غرق شده بود.
كسي ميدونه امشب هري چش شده ؟
هري انگار امشب تازه داره رنگ چشاي لويي رو درك ميكنه.
ميفهمه ك لويي كي بوده
ميفهمه كه لويي باهاش چيكار كرده
هري دليل ميخواست.
يه دليل منطقي و واقعي براي اينكه لويي اونو دوس پسرش جا زد
از اونور لويي نميتونه بگه دليلشو
چون ممكنه همه چي خرابتر از اين شه.
هري نميدونه وقتي دليل لويي رو بفهمه ميتونه دركش كنه ؟ ميتونه بازم مث قبل با لويي رفتار كنه ؟
هري سعي ميكنه لويي رو ببخشه
سعي ميكنه از فردا يكم رفتارش با لويي بهتر و نرم تر شه
هري سعي ميكنه ، براي لويي !
YOU ARE READING
Liar [L.S]
Fanfictionاگر دروغ گفتنِ من ، به داشتنِ تو ختم ميشد ، من حاضر بودم زود تر از اينا اين دروغ رو فاش كنم !