دان هري :
اولين روز عاشقانمون بود و ما به هيچ چيز بدي فكر نميكرديم.
من كل روز تو بغل لويي بودم و هيچ چيزي نميتونست من و از اون جدا كنه
حالا كه بهم رسيديم و فهميدم چقد دوستش دارم چرا بزارم بره ؟
تصميم گرفتيم براي شب بچه ها رو دعوت كنيم
الان لويي تو حمومه و من دارم شام رو درست ميكنم
از بچگي عاشق اشپزي كردن بودم و خيلي خوب از پسش بر ميومدم و الان خيلي وقته كه غذاهارو اماده كردم و دارم كاپ كيك ها رو درست ميكنم.
داشتم مواد رو هم ميزديم كه لويي با حوله از پشت بغلم كرد
خنديدم و تو همون حالت سرمو گزاشتم رو شونش
لويي : خيلي جالبه نه ؟
اخم كردم
هري : چي ؟
لويي : اين كه يه كاپ كيك داره كاپ كيك درست ميكنه!
خنديدم و سرمو برگردوندم و لپشو بوسيدم
هري : خود شيريني نكن
لويي : نميشه ضايعم نكني؟؟"!
با صداي بلند خنديدم و لوييم از خندم خندش گرفت
موادو تو قالب ريختم و گزاشتم تو فر
لويي : زود درستشون كردي
هري : خوب بلدم درستشون كنم
بد پيشبندمو در اوردم و لويي با يه نيشخند خبيث اومد طرفمبدنشو چسبوند به بدنم كه باعث شد دستم كه بنداي پيشبندو باز كرده بودن همونجا بمونن .
لويي دستاشو دو طرف كمرم گذاشت و مجبورم كرد به اپن بچسبم
لويي: فقط تو اشپزي كردن خوبي ؟
بعد اين حرفش زبونشو رو گردنم كشيد كه باعث شد سرمو عقب ببرم و چشام بسته شه
هري : عاه .... لويي الان وقتش نيست
لويي : وقت چي بيب ؟
ترقومو گاز گرفت و روشو ليس زد كه اخم كردم و اه كشيدم
سمت چپ گردنمو گاز گرفت و يه لاو بايت بزرگ اونجا ب جا گذاشت
هري : و ..... وقت اينكه منو تحريك ك .... كني
لويي يه تك خنده كرد و از رو گردنم تا زير چونم و خيس كرد
چن ثانيه كاري نكرد كه باعث شد سرمو پايين بيارم و چشامو با حالت خماري باز كنم.
لويي : من فقط دارم كاپ كيكمو مزه مزه ميكنم
خنديدم و سرمو تو گردنش فرو بردم
دستامو از رو اپن برداشتم و گزاشتم پشت رو كمرش
گردنشو گاز ميگرفتم و بعدش بوسشون ميكردم طوري كه كاملا خيس ميشد.
اه هاي لويي باعث ميشد بيشتر بخوام اينكارو كنم
روي خط فكشو گاز گرفتم كه بلند عاه كشيد
همونجا رو يبار ديگه گاز گرفتم ك باعث شد قرمز شه
هري : اينم به تلافي لاو بايتي ك رو گردنم گذاشتي
لويي خنديد و به چشام نگاه كرد
همونطور چند دقيقه تو چشاي هم نگاه كرديم .
رو لبم زبون كشيدم و اخم كردم
دستمو گزاشتم رو باسنش و بلندش كردم
گذاشتمش رو ميز نهار خوري و خوابوندمش و خودم روش دراز كشيدم.
دستمو اوردم بالا و رو ديكشو خط و نشون بي مفهوم ميكشيدم
سفت شده بود وسر ديكش قرمز شده بود و من اينو راحت ميفهميدم.
زبونمو رو قفسه سينش كشيدم و رو ديكشو با انگشتم فشار دادمدهنمو نزديك ديكش كردم كه زنگ خونه خورد
با وحشت سرمو بالا اوردم
لوييم با وحشت و همزمان با من سرشو بالا اورد
به ساعت نگاه كردم
هري : فاااااك
سريع رفتم تو اشپزخونه و فر و خاموش كردم
لويي : وات د فاككككك ساعت هشتههههه!!!!
لويي اينو داد زد و سريع از رو ميز بلند سد و رفت طبقه بالا
سريع رفتم تا درو باز كنم
پست در مكث مردم و چن بار زدم رو گونم و رو لباسم دست كشيدم
درو باز كردم و با هيلي و نايل مواجه شدم كه لبخند دندون نمايي زده بودن و دست همو گرفته بودن.
تعجب كردم و خواستم ي چيز بگم ك لويي يدفه پشتم ظاهر شد و با لبخند بزرگ رو لبش بلند گفت
لويي : سلاااام خوش او....
با ديدن دستاي نايل و هيلي كه تو هم قفل شدع بود هنگ كرده و ابروهاش رفت بالا
نايل : حالا انگار جن ديدن!
چش غره رفت و من و لوييوهل داد و رفت داخل
هيلي با لبخند گفت : سلام ، دعوت كه نميكنين !! خودم ميام
YOU ARE READING
Liar [L.S]
Fanfictionاگر دروغ گفتنِ من ، به داشتنِ تو ختم ميشد ، من حاضر بودم زود تر از اينا اين دروغ رو فاش كنم !