-تو نمیتونی برگردی اونجا… حتما اونجا آدم گذاشتن
لیام که تا اون لحظه ساکت بود ،فکرش رو بلندتر از توی ذهنش به زبون اورد و نگاه بقیه رو به خودش جلب کرد.
به نظرش برگشتن گبی برای برداشتن هاردش به اون خونه حماقت بود.
اون مردهایی که دنبالشون کرده بودن به نطر نمی اومد با چیزی به اسم رحم یا ترحم یا همچین چیزایی اشنایی داشته باشن و اگر یکی از اونها نزدیک خونه ی گبی گذاشته شده بود ،گیر افتادن گبی حتمی بود.
-اون اسم تورو فهمیده ،اون قدرتمنده پس هر اطلاعاتی که لازم داشته باشه از همون اسمت میتونه در بیاره و برداشتن هاردت کمکی بهت نمیکنه… اشتباه میکنم?
لیام به سختی تمام مدت رو سکوت کرده بود تا فکر کنه… حس میکرد بی فکری و بچگیش توی این اوضاع ممکنه به همه اسیب بزنه و اون این رو نمیخواست.
پس شب قبل موقع خواب وقتی که به خاطر،استفاده شدن اتاق ها به عنوان انباری،مجبور شده بود روی مبل مچاله بشه و ذهنش درگیر آدام و پدرش هم بود ،تصمیم گرفته بود تا جایی که ممکنه از مغزش استفاده کنه.
خودش هم میدونست که پسر باهوشی نیست و تلاشی هم دربارش نمیکرد ولی حداقل میتونست کمی خودش رو جمع کنه تا گند بیشتری به بار نیاره.
-درست میگه… نمیتونیم بذاریم برگردی اونجا… تو تقصیری توی این ماجرا نداری ولی اسمت حالا تو دست اونه و این وظیفه ی ماست که ازت محافظت کنیم
آده درحالی که شونه ی لیام رو لمس میکرد تا بهش اعتماد به نفس بده،خطاب به گبی گفت و هری و زین که سر هاشون رو در تایید حرفش تکون دادن باعث شد لیام لبخند نرمی بزنه .
از تایید شدنش از طرف اونها نمیتونست بیشتر از اون خوشحال بشه وقتی میدونست که حتما حالا آدام دربه در به دنبالش میگرده… حتی حالا شک داشت که پدرش هم مثل همیشه اروم و بیخیال باشه… این اولین شبی بود که بی خبر بیرون از خونه میموند،اون همیشه آدام رو در جریان میذاشت و حالا برای اضطرابی که ادام متحمل میشد عذاب وجدان داشت.
-توی اون هارد اطلاعات مشتریامه… کسایی که باهاشون کار کردم
-چرا موقعی که پول و مدارکتو جمع کردی تا از خونه بزنیم بیرون اونو بر نداشتی?
هری درحالی با یکی از کاپیوتر های فرانسیس مشغول بود تا با جما ارتباط امن بگیره پرسید و گبی لیوان نوشابه اش رو با کلافگی سر کشید.
-چون دست من نبود… دست یکی از همکارام بود و قرار بود اونو امروز صبح برام بفرسته… اون کوفتی الان توی صندوق خونمه
YOU ARE READING
Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!