-خیالت راحت حواسم هست
مالو گفت و روی تتو جدیدش رو با کف دستش خاروند تا زخم نشه و بینیش رو چین داد.
-خب من معاف شدم!
هری با خوشحالی مضاعفی گفت و همونطور که با ریتم آهنگی که از لپتاپ و باند های آده پخش میشد ،میرقصید سمت آشپزخونه رفت تا یکی از ظرف های ناهاری رو که مادرش همراهش فرستاده بود رو گرم کنه.
زین پوف کلافه ای کشید و نگاهی به لیام و لویی که که با دقت مالو رو که با تتوش درگیر بود نگاه میکرد،انداخت و جلوی خودش رو گرفت تا به چهره ی دقیق و چشم های باریک و شیفته ی اون دوتا پسر نخنده.
-خب
زین تقریبا داد زد و جلوی قهقه اش رو گرفت وقتی علاوه بر لیام و لویی مالو هم از جا پرید.
دستش رو روی زانوهاش زد و از جا بلند شد.
-خب پس کد نویسی رو مالو بهتون یاد میده… هری از زیرش در رفت… بقیش با من… یه سری کارای تعمیرات و مکانیکم باید یاد بگیرین که آده یادتون میده...
-خب پسرا قراره باهاتون سر و کله بزنم یا گیراییتون بالاست?
مالو پرسید و لبخند بزرگی زد… این جای تقدیر داشت که بین اونا بالاخره یه نفر لبخندهای واقعی بلد بود!
لویی و لیام متعاقبا لبخند بزرگی زدن و با اعتماد به نفس بیشتری به اون پسر نگاه کردن .
-ما خوبیم… زود یاد میگیریم قول میدیم!
لویی جواب داد و لیام با تکون دادن سرش تایید کرد… نمیتونستن باور کنن که مالو خودش رو جلو کشید و کف دست هاش رو برای های فایو بالا گرفت… اون پسر متفاوت بود.
لیام و لویی هرکدوم کف دستشون رو به یکی از دست های بزرگ مالو کوبیدن و خندیدن… میتونست استاد خوش اخلاقی باشه و سردی زین رو از دلشون بشوره.
-کی شروع کنیم?
-الان?
زین جواب مالو رو داد و مالو به سمت کیفش که سمت دیگه ی مبل بود خم شد تا لپتاپش رو بیرون بکشه.
-اول ناهار
هری از توی آشپزخونه داد زد و دست مالو توی راه خشک شد… کسی از غذا حرف زده بود?
-معذرت میخوام اما غذا مهم تره… اومدم پرنسس من!
چشم های لیام و لویی از اون درشت تر نمیشد… اون هری رو چی صدا زده بود?
پرنسس?
-به نفعتونه به روش نیارین!
زین که صورت سرخ شده ی اون دو نفر از زور خنده رو دیده بود هشدار داد چون نمیخواست یه جدل حسابی بین دوتا پسر بچه و هری رو ببینه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETED
FanficHighest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!