15.[Training and retort]

4.6K 842 560
                                    

-خیالت راحت حواسم هست

مالو گفت و روی تتو جدیدش رو با کف دستش خاروند تا زخم نشه و بینیش رو چین داد.

-خب من معاف شدم!

هری با خوشحالی مضاعفی گفت و همونطور که با ریتم آهنگی که از لپتاپ و باند های آده پخش میشد ،میرقصید سمت آشپزخونه رفت تا یکی از ظرف های ناهاری رو که مادرش همراهش فرستاده بود رو گرم کنه.

زین پوف کلافه ای کشید و نگاهی به لیام و لویی که که با دقت مالو رو که با تتوش درگیر بود نگاه میکرد،انداخت و جلوی خودش رو گرفت تا به چهره ی دقیق و چشم های باریک و شیفته ی اون دوتا پسر نخنده.

-خب

زین تقریبا داد زد و جلوی قهقه اش رو گرفت وقتی علاوه بر لیام و لویی مالو هم از جا پرید.

دستش رو روی زانوهاش زد و از جا بلند شد.

-خب پس کد نویسی رو مالو بهتون یاد میده… هری از زیرش در رفت… بقیش با من… یه سری کارای تعمیرات و مکانیکم باید یاد بگیرین که آده یادتون میده...

-خب پسرا قراره باهاتون سر و کله بزنم یا گیراییتون بالاست?

مالو پرسید و لبخند بزرگی زد… این جای تقدیر داشت که بین اونا بالاخره یه نفر لبخندهای واقعی بلد بود!

لویی و لیام متعاقبا لبخند بزرگی زدن و با اعتماد به نفس بیشتری به اون پسر نگاه کردن .

-ما خوبیم… زود یاد میگیریم قول میدیم!

لویی جواب داد و لیام با تکون دادن سرش تایید کرد… نمیتونستن باور کنن که مالو خودش رو جلو کشید و کف دست هاش رو برای های فایو بالا گرفت… اون پسر متفاوت بود.

لیام و لویی هرکدوم کف دستشون رو به یکی از دست های بزرگ مالو کوبیدن و خندیدن… میتونست استاد خوش اخلاقی باشه و سردی زین رو از دلشون بشوره.

-کی شروع کنیم?

-الان?

زین جواب مالو رو داد و مالو به سمت کیفش که سمت دیگه ی مبل بود خم شد تا لپتاپش رو بیرون بکشه.

-اول ناهار

هری از توی آشپزخونه داد زد و دست مالو توی راه خشک شد… کسی از غذا حرف زده بود?

-معذرت میخوام اما غذا مهم تره… اومدم پرنسس من!

چشم های لیام و لویی از اون درشت تر نمیشد… اون هری رو چی صدا زده بود?

پرنسس?

-به نفعتونه به روش نیارین!

زین که صورت سرخ شده ی اون دو نفر از زور خنده رو دیده بود هشدار داد چون نمیخواست یه جدل حسابی بین دوتا پسر بچه و هری رو ببینه.

Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETEDOnde histórias criam vida. Descubra agora