-اینا اینجا چیکار میکنن?
پسر چشم کهربایی که تازه از خواب بیدار شده بود و پف چشم هاش این رو به هرکسی میفهموند با اخم غلیظی پرسید و ماگ قهوه اش رو از توی قهوه ساز برداشت.
-نمیتونستم بذارم برن مدرسه… پلیس الان قطعا تو مدرسه داره دنبال یه سرنخ میگرده و چی براش جالب تر از یه "پین " دیگه?
آده درحالی که دستش رو پشت کمر لیام گذاشته بود و به داخل خونه راهنماییش میکرد با چشم غره گفت و در رو پشت سرشون بست.
زین بی حرف دیگه ای قلوپی از قهوه ی داغش نوشید و سمت سالن رفت و خودش رو روی مبل راحتی رو به روی تلویزیون پرت کرد… حرف آده قانعش کرده بود… تا حدودی!
هری بی توجه به بقیه گوشیش رو روی گوشش گذاشت و درحالی که با شخصی حرف میزد سمت اتاقش رفت و درش رو بهم کوبید.
لویی و لیام گیج و گنگ وسط اون خونه که اصلا شبیه خونه نبود ایستاده بودن و منتظر بودن که آده جایی برای نشستن بهشون معرفی کنه… مخصوصا لیام که پاهاش از فشار خیلی پایینش میلرزید.
-برین بشینین دیگه معطل چی هستین?… پسره! اگه میخوای بری دستشویی اون دره دستشوییه
-اسمم لوییه
-حالا هرچی!
آده درحالی که دسته کلیدش رو توی هوا تکون میداد گفت و سمت زین رفت و روی پاش نشست و دستش رو با خشونت روی کله ی زبرش کشید.
-هی اخمالو… مثه زهر مار شدی!
لویی با چشم های گشاد به صحنه ی رو به روش نگاه کرد و بعد به خیال خودش نا محسوس سرش رو به گوش لیام نزدیک کرد.
-اینا باهمن? مگه این دوست دختر نداشت?
-چه میدونم
لیام بی حوصله و کلافه جواب داد ،به هرحال رابطه ی آده و اون پسر تنها چیزی بود که بهش اهمیت نمیداد.
با پاهایی که حسی توش نداشت سمت مبل یه نفره که ست مبل های دیگه نبود رفت و نشست… درواقع هیچ کدوم از مبل ها باهم ست نبودن.
-میتونستن تو خونشون بمونن
زین جوری که انگار لیام و لویی اونجا حضور ندارن گفت و سرش رو به شونه ی آده تکیه داد… هنوز خیلی خوابش می اومد.
-اونا باهمن!
لویی برای خودش زیرلب زمزمه کرد و روی یکی دیگه از مبل های یکنفره نشست و سرش رو پایین انداخت… البته که زیرچشمی به اون دوتا نگاه میکرد و با خودش فکر میکرد که خیلی مونده تا سر از روابط دنیایی که دوست داره عضوی ازش باشه ،در بیاره!
-نمیتونستن… وقتی لیست اسامی دانش آموزا رو چک میکردن مقصد بعدیشون خونه ی اون بود
-خب به هرحال که خانواده اش میفهمیدن نرفته مدرسه
ESTÁS LEYENDO
Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETED
FanficHighest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!