-خوشمزه اس کتز… دستپختت عالیه هر روز بیشتر بهش ایمان میارم
لویی که تازه لپ هاش خالی شده بود بود گفت و قسمتی مرغی رو که به سبک فرانسوی،اصلیت کتز، پخته شده بود رو توی دهنش چپوند.
-حق با اونه
-اوه ممنونم
کتز جواب لویی و اده رو داد هرچند که فکرش درگیر بود و لبخندش چندان هم واقعی به نظر نمیرسید.
دو روز بعد باید کاری رو که هوران از اونها خواسته بود رو انجام میدادن و این طبیعی بود که با گذشت هر ساعت هرکدوم از اونها بیشتر توی فکر فرو میرفتن اما افکار کتز کمی متفاوت تر بود.
با اینکه شناخت چندانی روی اون پسر ها و اده نداشت اما اینکه خونه اش پر شده بود اونقدر ها هم که فکر میکرد بد نبود.
به جای سرخ کردن سوسیس برای خودش غذاهای محبوب فرانسویش رو که قبل از مهاجرتش از مادر بزرگش یاد گرفته بود رو برای خودش و شش نفر دیگه میپخت .
وقتی صبح ها بیدار میشد میتونست به کسی سلام بده و جواب بگیره.
و صبحونه اش رو که به هوای تنها بودن اصلا نمیخورد حالا با چای و بیسکوییت ،سر میزی که شلوغ بود میگذروند.
تلویزیون رو روشن میکرد و از بقیه راجب برنامه ای که میخواستن ببینن سوال میکرد و بحث خنده دار لویی و لیام و فرانسیس رو میشنید و میخندید.
اما نمیدونست بعد از اینکه اونها کارشون رو انجام بدن و خودشون رو خلاص کنن کی میتونه دوباره اینهارو تجربه کنه?
از هجده سالگیش ،بعد از مرگ تنها عضو خانوادش یعنی مادر بزرگش از فرانسه مهاجرت کرده بود تا زندگی جدیدی رو شروع کنه اما همه چیز اونجور که میخواست پیش نمیرفت.
لهجه ی فرانسویش برای مرد ها جذاب بود و وقتی برای کار اقدام میکرد پیشنهاداتی میگرفت که ابدا دلخواهش نبود و این ادامه داشت تا وقتی که تونست مسئول پخش یه مجله ی مد برای مشترکین شد.
اونجا بود که این نتیجه رسیده بود که خیلی
ادم ها لیاقت داشتن اونهمه پول توی قصر هاشون رو ندارن و نتیجه اش شد پابند دور مچ پاش!-میخواین تلویزیون ببینین یا بخوابین?
زین که شامش رو تموم کرده بود پرسید چون اون شب شام رو نزدیک ساعت 12شروع کرده بودن و حالا به نظر نمیرسید خیلی کسی برای تلویزون دیدن سرحال باشه.
-خواب!
جواب ها به خواب ختم شد و زین خوشحال از جواب مورد نظرش از پشت میز بلند شد و ظرفش رو توی ماشین ظرفشویی گذاشت و توی درگاه اشپزخونه ایستاد.
-اممم… لیام میای کمکم برای بالشا?
زین پرسید و لیام که سرشبرای رسیدن سس غذا به دهنش پایین بود با لب های سسی و چشم های درشت سرش رو بالا اورد.
YOU ARE READING
Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!