-خب… ما قراره چیکار کنیم?
لویی مردد پرسید و نگاهش رو بین اون سه نفر چرخوند چون نمیدونست کی قراره بهش جواب بده.
-چه کاری بلدین?
آده پرسید و با نگاه اروم زین و هری مطمئن شد که سوال درستی رو پرسیده.
-خب… خب من… خب من کارم تو کلاس علوم و آزمایشگاه خیلی خوبه و فوتبالمـ…
-اوه واقعا?
هری با اشتیاق پرسید و خودش رو روی مبل جلو کشید و چشم های درشت سبزش رو به لویی که کم کم لبخندش بزرگ و بزرگ تر میشد دوخت.
-به خدا… مخصوصا تو فوتبال… خیلی تیزم… مثه جت میدوئم… هیچکس نمیتونه بهم برسه…
-شوخی میکنی?
-نه به خدا
-تو فوق العاده ای پسر… فقط نمیدونم چرا فکر میکنی فوتبال و علومت باید به کار ما بیاد!
هری گفت و بعد با پوزخند نگاهش رو از لویی که تازه متوجه شده چقدر دل به دل تمسخر هری داده ،گرفت.
-هی تو حق نداری باهاش اینطوری حرف بزنی!
لیام غرید و با اخم های توهم به هری که تنها نگاه کوتاه سردی بهش انداخت خیره شد… اینکه هری حتی جوابی هم بهش نداد حرصش رو در میاورد و باعث میشد گونه و بینیش از حرص سرخ بشه.
-به جز مهارتای ورزشی یا درسی… چی بلدین?
زین با پرسیدن این سوال نگاه خشمناک لیام و شرمگین لویی رو از هری دزدید و به خودش معطوف کرد.
لیام درحالی که توی ذهنش هرکاری رو که از بچگی خوب انجام میداد رو مرور میکرد به لویی نگاه کرد که مثل خودش درگیر بود… با این تفاوت که نگران بود که دوباره ضایع نشه.
-چیزی شبیه کامپیوتر… الکترونیک… مکانیک?
آده که تقریبا مطمئن بود اونها هیچ مهارتی توی اون زمینه ها ندارن پرسید تا به زین ثابت کنه جای اون دوتا پسر اونجا نیست... هنوزم نمیفهمید زین با چه فکری همچین تصمیمی گرفته.
-نه
-نهآده نگاهی شبیه "دیدی?حالا چی میگی? " تحویل زین داد و با صدای پوزخند هری که حالا سرش رو هم به تاسف تکون میداد و با کنترل روی میز بازی میکرد لیام دوباره با خشم نگاهش کرد.
-یاد میگیرین… به نفعتونه سریع باشین
زین با آرامش گفت و اینبار هم نگاه های تیز و متعجب دوست هاش رو نادیده گرفت… به هرحال خودش میدونست داره چیکار میکنه و همین کافی بود… اونها میتونستن بعدا بفهمن!
این نگاه ها تا بعد از ظهر که لویی و لیام از خونه بیرون برن ادامه داشت و با بسته شدن در صدای اعتراضشون که تاحالا خفه بود بلند شد.
BINABASA MO ANG
Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!