«خانم،ببخشید که مزاحمتون شدم»لیام درحالی که وارد اتاق چای میشد تعظیم کرد.اون داشت نایلی که در حال تقلا کردن بود رو با خودش میکشید
وقتی نایل به خاطر اون دهاتی که جرعت کرده بود به اون _یک اصیل_دست بزنه غرش میکرد،لویی به پاهاش خیره شد.گونه اش هنوز قرمز بود و میسوخت و فقط احساس شرم میکرد
«اشکال نداره لیام»
جی با لحن دوستانه اش گفت
«میشه بپرسم چی باعث این صحنه شده؟»
«من آقای نایل و پرنس لویی رو توی راهرو پیدا کردم.مطمعنا نمیخواستم فضولی کنم چه برسه به اینکه بخوام به یه مکالمه ی خصوصی گوش بدم.ولی شنیدم که آقای نایل داد زدن و میخواستم درصورتی که مشکلی وجود داشت کمک کنم»
لیام کاراشو توضیح داد
«ادامه بده لیام»
«هر طور که میلتونه خانم»
لیام درحالی که هنوز نایلو نگه داشته بود تعظیم کرد.
«مخاطب اون داد ها مستقیما لویی بود،مادام.و وقتی رفتم تا ببینم چه اتفاقی داره میفته،دیدم که اقای نایل هوران پرنس ما رو زد.میشه اضافه کنم که توی صورتش؟ (زد)
«اون چیکار کرد؟!»
چشمای لویی بالا رو نگاه کردن،نگاهش به سبزی که عاشقش شده بود قفل شد.
عشق؟اوه خدایا نه.هری عاشق کنداله.ولی اون اینجا چیکار میکرد؟نباید با دوست دخترش تو چشایر باشه؟
رشته ی افکار لویی با دویدن هری سمت اونا پاره شد.اون یقه ی لباس نایل رو با دو تا دستش گرفت.صورتشو به سمت خطرناکی نزدیک صورت اون بلوند برد.
«چطور جرعت میکنی اونطوری به دوست پسرم دست بزنی،د..دهاتی!!»
دوست پسر؟
«امگای تو؟»
نایل غرش کرد قبل از اینکه بلند بخنده
«چی باعث میشه فکر کنی اون حتی یک درصد مال توعه؟بالاخره اون سر قرار با من بود مگه نه؟»
«من یه اشتباه کردم،باشه.ولی هیچوقت روی یه امگا دست بلند نمیکردم.نه به عنوان یک آلفا و نه به عنوان یک انسان.»
هری درجواب غرش کرد.
«دیگه هیچوقت نزدیک پرنس لویی نشو.دیگه تو هوایی که اون نفس میکشه نفس نکش.تو لیاقت حضور اونو نداری»
هری یکدفعه ای دستاشو از یقه ی لباس نایل ول کرد و باعث شد اون ب زمین بیفته
«حالا گمشو»
...
YOU ARE READING
Prince [Persian Translation]
Fanfiction[Completed] «اونی که استخون گونه داره میدونه ک پرنس عاشقشه؟» جایی ک هم لویی و هم هری پرنسایی هستن که سرنوشتشون اینه که با هم ازدواج کنن