Chapter 32

2.4K 411 121
                                    


«لویی ویلیام تاملینسون،پرنس دانکستر،آیا تو هری ادوراد استایلز،پرنس چشایر را از این روز به بعد در خوشحالی و غم،ثروتمندی و فقیری،در سلامتی و بیماری تا وقتی که مرگ شما را جدا کند؛به عنوان همسر قانونی خود میپذیری؟»

«میپذیرم»

«پس من شما را همسر هم اعلام میکنم.میتونید همو ببوسید»
...

«دوستت دارم»

لویی به شوهرش لبخند زد و خامه های کیکو از رو صورتش پاک کرد

«منم دوستت دارم،حتی وقتی با زدن یه تیکه ی بزرگ کیک تو صورتم واسم قلدری میکنی»

«با چیز بزرگت همخونی داره..»

«لو اینجا نه!»
ه‍ری داد زد

«ببخشیدا،میخواستم بگم صورتت»

لویی به سرخ شدن گونه های هری خندید و پوست رنگین شدشو بوسید

«البته دوست دارم یه تیکه از اونو هم امشب داشته باشم»
لویی گفت درحالی که به هری چشمک میزد.بعد رفت که با یکی از مهمونا حرف بزنه و هریو داغ و اذیت شده،ول کرد
...

جشن عروسی و پارتی سریع گذشتن.بعد از بریدن کیک و سرو کردنش به همه ی مهمونا،حرف زدن با همشون،همینطور رقصیدن با یه اهنگ بی نظیر از یکی از دوستای هری برای اولین رقصشون به عنوان یه کاپل مزدوج و عکس گرفتن از جمعیت و مطمعنا خودشون،سالن رقص قصر تاملینسون ها رو ترک کردن
حداقل چیزی که میتونیم بگیم،اینه که خیلی خسته بودن
لباساشونو عوض کردن که راحت تر باشن و بعد ازخداحافظی کردن از والدینشون،سوار ماشین شدن تا به فرودگاه برن

«مرسی لیام»

«باعث افتخارمه جناب لویی»

«لیام!»

«ببخشید،لویی.فقط لویی»

«بهتر شد»

«ماه عسل خوبی داشته باشی لویی»
لیام کمی تعظیم کرد و به پرنس لبخند زد

«ممنون لی،استراحت خوبی داشته باشی.وقتشه که با عزیزات وقت بگذرونی.وقتی برمیگردم باید خانوداتو بیاریم تو قصر که باهات زندگی کنن،بعدم یه اتاق بزرگتر بهت بدیم»

«لویی تو...»

لویی دستشو بالا اورد.
«من فقط بهترین چیزا رو واسه مشاور و دستیار شخصیم میخوام»

«چی؟»
چشمای لیام گشاد شدن

«تو ترفیع گرفتی،الان فقط از من دستور میگیری پس دستمزدت بیشتر میشه و خانوادت میتونن نقل مکان کنن اگه میخوان»

«زین و بچه ها عاشق این میشن،مرسی لویی»
...

«هز کجا داریم میریم؟»

هری به شوهر بغلیش خندید
«بهت گفتم که،سوپرایزه»

«ولی خیلی وقته که توهواپیماییم،کجا داری منو میبری؟مریخ؟»

«نوپ»

«آمریکا؟»
...

«کجاییم هز؟»

«به جزیره ی لویی خوش اومدی ،بیب»

«چی؟»

«هدیه ی عروسی من به تو»

«اوه هز»

...

Prince [Persian Translation]Where stories live. Discover now