«من..»«هری!»
پرنسا سمت تولید کننده اون صدا برگشتن و دیدن که یه دختر همسن خودشون به سمتشون میدوعه.
اون واقعا قشنگه.با موهای تیره بلند و هیکل لاغرش.لویی فهمید که گونه هاش با دیدن زیبایی اون دختر سرخ شدن.اون(دختر)بازوهاشو دور گردن هری انداخت و اونو محکم بغل کرد
«خیلی دلم واست تنگ شده بود!»
«اوه،آه..هی کندال.اینجا چیکار میکنی؟»
هری پرسید و اون هم کندالو بغل کرد
لویی با شرم روشو برگردوند.چطور میتونست اینقد احمق باشه؟هری از اون خوشش نمیومد.مشخصه که اون دوست دختر داره.اونا خیلی با هم خوشحال به نظر میرسن و اون(دختره) زیباست.تعجبی نداره که هری ازش خوشش میاد
...
«و او..اون کا..کاملا همه ی توجه و علا..علاقشو به من از دس..دست داد ما..مامان»لویی توی بالشش گریه کرد.
«he was all over her»
(چون همو بغل کرده بودن لویی داره مبالغه میکنه و منظورش اینه که خیلی با هم تماس فیزیکی داشتن)«کی عزیزم؟»
«اون دختره کندال»
«شاید اون چیزی نبوده که ب نظر اومد هوم؟اون فقط میتونه دوست هری باشه»
جی سعی کرد پسرشو که در حال هق هق کردن بود آروم کنه
«نه مامان.اون خیلی خوشگل بود و او..اون کا..کاملا بعد از اینکه اون او..اومد من..منو نادیده گرفت»
لویی به مادرش نگاه کرد
«من دی..دیگه نمیخوام ببی..ببینمش»
«اوه عزیزم همه چی درست میشه قول میدم»
VOCÊ ESTÁ LENDO
Prince [Persian Translation]
Fanfic[Completed] «اونی که استخون گونه داره میدونه ک پرنس عاشقشه؟» جایی ک هم لویی و هم هری پرنسایی هستن که سرنوشتشون اینه که با هم ازدواج کنن