Chapter 12

3.3K 621 63
                                    


«من..»

«هری!»

پرنسا سمت تولید کننده اون صدا برگشتن و دیدن که یه دختر همسن خودشون به سمتشون میدوعه.

اون واقعا قشنگه.با موهای تیره بلند و هیکل لاغرش.لویی فهمید که گونه هاش با دیدن زیبایی اون دختر سرخ شدن.اون(دختر)بازوهاشو دور گردن هری انداخت و اونو محکم بغل کرد

«خیلی دلم واست تنگ شده بود!»

«اوه،آه..هی کندال.اینجا چیکار میکنی؟»

هری پرسید و اون هم کندالو بغل کرد

لویی با شرم روشو برگردوند.چطور میتونست اینقد احمق باشه؟هری از اون خوشش نمیومد.مشخصه که اون دوست دختر داره.اونا خیلی با هم خوشحال به نظر میرسن و اون(دختره) زیباست.تعجبی نداره که هری ازش خوشش میاد
...
«و او..اون کا..کاملا همه ی توجه و علا..علاقشو به من از دس..دست داد ما..مامان»

لویی توی بالشش گریه کرد.
«he was all over her»
(چون همو بغل کرده بودن لویی داره مبالغه میکنه و منظورش اینه که خیلی با هم تماس فیزیکی داشتن)

«کی عزیزم؟»

«اون دختره کندال»

«شاید اون چیزی نبوده که ب نظر اومد هوم؟اون فقط میتونه دوست هری باشه»

جی سعی کرد پسرشو که در حال هق هق کردن بود آروم کنه

«نه مامان.اون خیلی خوشگل بود و او..اون کا..کاملا بعد از اینکه اون او..اومد من..منو نادیده گرفت»

لویی به مادرش نگاه کرد

«من دی..دیگه نمیخوام ببی..ببینمش»

«اوه عزیزم همه چی درست میشه قول میدم»

Prince [Persian Translation]Onde histórias criam vida. Descubra agora