Chapter 22

3K 559 112
                                    

«چی؟»

«ولی اونا حتی با هم حرف هم نزدن؟»

«اون حتی خوش قیافه هم نیست»

وقتی لویی اسم نامزدشو گفت،چیزایی مثل این توی اتاق شنیده شدن.ولی هیچکدومشون اهمیت ندادن.اونا همونجا وایسادن،دو طرف مقابل توی اتاق جشن_لویی هنوز روی استیج و هری یه جایی عقب اتاق_به همدیگه نگاه میکردن و نیششون تا بناگوش باز بود

«پرنس»

«اوه آره ممنون لیام»لویی گفت و از توی افکارش بیرون اومد.

«از همتون برای اومدن ممنونم.شب بخیر»

لویی به سرعت قدمی به عقب برداشت،بیشتر شبیه پریدن بود.از والدینش و همه ی آلفاهایی که سعی میکردن بهش برسن گذشت.

هری نگاه های خیره ی پرنسایی که کونشون درد گرفته بود و نادیده گرفت و به سمت جلوی اتاق حرکت کرد.چشماش حتی یه لحظه هم از آبی گرفته نشد.

«پرنس»

اون وسط اتاق به لویی گفت و به طریق قدیمی تعظیم کرد.پسر جوون تر به کارای عجیب غریب و مسخره آلفا خندید.آلفای اون

«بس کن دیوونه»

«خیلی خوشحالم که تو،پرنس،منو انتخاب کردی.نمیتونم صبر کنم که هر لحظه،هر ثانیه ی زندگیمو با تو بگذرونم پرنس»

«منو ببوس احمق»

...

لویی هری وقتی شندین یکی از پشت سرشون گلوشو صاف کرد سریع پریدن عقب.اونا ساعت ها پیش از مهمونی فرار کردن که برن توی باغ های قصر و ستاره ها رو تماشا کنن.البته این تماشا کردن ستاره ها خیلی سریع به بوسیدن ختم شد

«میبینم که شما پسرا خیلی زود با هم مچ شدین»

جی در حالی که روی نیمکت کنار اون زوج مینشست،شوخی کرد.

«نگران نباشین پسرا.من فقط اینجام که با دوتاتون صحبت کنم»

لویی دست هری رو گرفت و اون هم دستشو فشار داد که بهش قوت قلب بده

«خیلی خوشحالم که شما دوتا بالاخره همو پیدا کردین.باعث میشه به زمانی که من و بابات جوون بودیم فکر کنم لویی»

«مامااااان»

«باشه باشه.غر زدنو بس کن بوبر.الان دیگه یه بزرگسالی باید مثل اونا رفتار کنی»

جی چشمک زد.

«من شما پسرا رو تنها میزارم.خیلی بیرون نمونین،نمیخوام هیچ کدومتون مریض بشین.اینجا قراره بزودی شلوغ بشه»

...

Prince [Persian Translation]Where stories live. Discover now