پارت نوزده
«بیا تو»
«صبحت بخیر پرنس من»هری از همونجایی که ایستاده بود(اتاق خواب لویی)تعظیم کرد
«میخواستم واسه صبحانه با هم بریم بیرون»
لویی که جلوی آیینه ایستاده بود هم دو طرف دامنشو گرفت وتعظیم کرد.
«اوه پرنس من.خیلی دوست دارم(که به صبحانه بره)»
لویی نیشخند زد و باعث شد هری هم یکم بخنده.
هری رفت و روی تخت لویی نشست.اون هر حرکتی که لویی جلوی آیینه بلند انجام میداد رو نگاه میکرد.پسر جوون تر داشت برای بی نقص بودن ارایش میکرد و هری هیپنوتیزم شده بود
«این واسه چیه؟اون چیکار میکنه؟»اون حدود صد دفعه پرسید و لویی هردفعه جواب میداد.اون عاشق تعریفای هری از هر محصولی که بهش نشون میداد شده بود.
«اون یه هایلایتره»
«چیکار میکنه؟»
«اینکارو»
«واو،زیباست.براقه»
...
«برای پرنس یه چایی یورکشایر و یه نان شیرین صبحانه»هری به پیشخدمتی که داشت سفارششون رو میگرفت لبخند زد
«منم همونو میخوام لطفا»
لویی بعد از این که اون رفت تا سفارششون رو آماده کنه،بازوی هری رو گرفت.
«ممنون»لویی زمزمه کرد
«واسه چی داری ازم تشکر میکنی لاو؟»هری درحالی که گیج شده بود پرسید
«تو بهش احترام گذاشتی»
«من هیچوقت به یه امگا بی احترامی نمیکنم.من یه حیوون نیستم مثل...مثل..»
«بیا راجع اون حرف نزنیم»لویی آه کشید.هنوز بخاطر اتفاقات اخیر حالش خوب نبود
«هرجور که میلته پرنس من»
هری پشت دست لویی رو بوسید و باعث شد گونه های لویی قرمز پررنگ بشن.
«پس راجع چی حرف بزنیم؟»
«واسه مراسم رقص دعوتنامه گرفتی؟»
«تولدت؟»
«آره»
«گرفتم»
«خوبه.»لویی از آسودگی آه کشید.حداقل یکی از آلفا ها رو میشناخت.
«باید یه همسر انتخاب کنی درسته؟»
«یپ»
«میخوام بهت بگم که خیلی دوست دارم که منو انتخاب کنی.»هری گفت و شخصیتش جدی شد
«اون غروب میزارم که راحت باشی و اگه میخوای همه ی آلفا ها رو ملاقات کنی.ولی میخوام بدونی که حتی اگه یکی دیگه رو انتخاب کنی من یه گوشه منتظر میمونم تا وقتی که بالاخره خرابش کنن»
«اوه آلفا»
...
YOU ARE READING
Prince [Persian Translation]
Fanfiction[Completed] «اونی که استخون گونه داره میدونه ک پرنس عاشقشه؟» جایی ک هم لویی و هم هری پرنسایی هستن که سرنوشتشون اینه که با هم ازدواج کنن