09

23K 2.3K 556
                                    

يه تيكه از بيكنشو تو دهنش گذاشت و هنوزم به جونگكوكي كه بي رمق در حال بازي كردن با غذاش بود خيره شده بود.

حسابي اون پسرو با حرفاش ترسونده بود اما هنوزم نميتونست راه حل ديگه ايي جز اون كار پيدا كنه.

"چرا غذاتو نميخوري؟"

بلخره سكوت چند دقيقه ايي بينشون رو شكست و صحبت كرد.

جونگكوك كمي تكون خورد و حرفي نزد.

"روزه سكوت گرفتي؟"

بعد از اينكه يه تيكه بيكن ديگه تو دهنش گذاشت گفت.

چشماشو چرخوند وقتي جوابي دريافت نكرد و بيخيال به غذا خوردنش ادامه داد.

"راجب اون پسر اصن نگران نباش ، من نميزارم اتفاقي واست-.."

حرفش نيمه كاره با صدايي كه وسط صحبت پريد قطع شد.

"واقعا اون كارو ميكني؟"

جونگكوك بلخره صحبت كرد و وي فقط با تعجب بهش خيره شده بود چون متوجه منظورش نشد.

"كدوم كار؟"

جونگكوك قبل از اينكه صحبت كنه ، آب دهنشو قورت داد و سعي كرد تمام اون جمله ايي كه وي گفته بود رو به ياد بياره.

"سخت..سخت به فاكم ميدي؟.."

وي پوزخند زد و به جونگكوك كه با خجالت بهش خيره شده بود نگاه كرد.

چشماي اون پسر حسابي نگران به نظر ميرسيد و چيزيو تو قلب وي تكون ميداد.

شايد كمي اذيت كردن اون پسر روزشو ميساخت.

"البته كه ميدم..خيلي سخت..جوري كه براي يواش تر شدنش التماسم كني ولي من بهت گوش نميدم.."

جونگكوك سرفه ايي كرد و احساس كرد گونه هاش از خجالت گل افتاده.

اين حرفا كثيف تر از چيزي بود كه انتظار داشت تو جواب بشنوه وقتي فقط انتظار يه "آره" يا "نه" رو داشت.

"اوه خدا اين ديوونگيه من فقط دارم با فكرش دوباره شق ميكنم"

تو دلش گفت و سعي كرد پاهاشو به هم جفت كنه تا بيشتر از اين برامده نشه.

ولي بي فايده بود.

"خواهش ميكنم ، خواهش ميكنم ، نميخوام يه بار ديگه تو دستاي اون ارضا شم..بخواب..به حالت عاديت برگررررد"

HEAVEN (+18)Where stories live. Discover now