معذب رو صندليش نشسته بود.دستاش با ريتم عصاب خورد كني رو ميز ضربه ميزد.
پوست لبهاش مرتب جوييده ميشد و استرس بدي داشت.
قلب بيقرارش سريع ميكوبيد.
هنوزم مخ اون بوسه ايي بود كه جلوي همه از طرف دوست پسرش هديه گرفته بود.
نميتونست مثل احمقا براش لبخند نزنه.
متوجه پچ پچ و زمزمه هاي اطراف و نگاهايي كه روش خيره مونده بودن شده بود.
ميتونست صداي هاي اطرافو به خوبي بشنوه.
"هرزه جديد كيم وي.."
"حتما خيلي خوب سرويس ميده كه اونجوري بوسيدتش.."
"خداي من باورم نميشه كه اون پسر حاضر شد براش اينكارو بكنه.."
نفس عميقي كشيد.
بغضي راه گلوشو بسته بود.
هرزه جديد؟
بايد به همه ميگفت كه دوست پسرشه؟
پوفي كشيد و نگاهشو بين هم كلاسي هاش چرخوند.
همه بهش نگاه ميكردن.
تعجبي نداشت ، اون كيم تهيونگ سنگدل و بد اخلاق كه همه ازش بد ميگن دقيقا جلوي در مدرسه بوسيده بودتش و اين علاوه بر اينكه حسابي خوشحالش كرده بودو باعث شده بود كيلو كيلو قند تو دلش اب بشه ، همونقدر وحشتناك بود.
همه استرس جونگكوك اين بود كه مدير ،كه دوست مادرش هم بود ، اونا رو ديده باشه يا يه جوري اين خبر به گوشش برسه و همه چي به طرز افتضاحي تموم شه.
حتي يه ذره به حرفهايي كه پشت سرش ميزدن اهميت نميدتد هرچند كه قلب مهربونشو كمي ميرنجوند.
خودشو در حالي تصور ميكرد كه داره گريه ميكنه و از مامانش ميخواد كه فقط بزاره براي چندثانيه تهيونگ رو ببينه ولي اون زن نميزاره.
قلبش با مجسم كردن اون صحنه مچاله شد.
سرشو به چپو راست تكون داد.
لبهاشو با استرس گاز گرفت و خم شد تا مدادشو كه تو كيفش چپونده بود برداره تا كمي خودشو با نقاشي كردن سرگرم كنه كه متوجه نشستن كسي كنارش شد.