53

14.1K 1.6K 351
                                    

چند ساعتى ميشد كه به نقطه نامعلومى از رو به روش خيره شده بود.

حرف نميزد.

حتى گريه هم نميكرد.

پوست لبش خشك شده بود و انقدر بيحوصله بود كه نميخواست حتى كمى با زبونش خيسشون كنه.

حتى به ليوان شرابى كه يونگى براش ريخته بود هم لب نزده بود.

اين اولين بارى بود كه بعد از اعتراف يونگى به قتل برادرش ، خودش سمتش ميرفت و بخاطرش كمى إحساس بدى داشت.

هرچند ميدونست اون پسر هيچوقت ردش نميكنه ، اما اينكه خودش براى درست كردن رابطه ايى كه إصرار به تموم شدنش داشت ، پيش قدم شده بود باعث خجالتش بود.

آه سردى كشيد و چشم هاش رو براى چند ثانيه بست.

هنوز هم صداى قدم هاى دور شدن جونگكوك تو سرش ميپيچيد.

هنوز هم صورت خيس از اشكش جلو چشمش بود.

هنوز هم بغض نامردى به گلوى خشكش چنگ زده بود.

نميدونست چطور بايد اين گندى كه زده شده بود رو تميز كنه با اينكه خودش اينبار مقصر به حساب نميومد.

" نميخواى حرف بزنى ؟ "

يونگى بلخره اون سكوت طولانى و عذاب اور رو شكوند و تهيونگ از گوشه چشم هاش نيم نگاهى به اون پسر نگران انداخت.

براى حرف زدن نياز به نوشيدنى داشت.

نياز به يه عالمه نوشيدنى.

پس بلخره اون ليوان لعنتى رو برداشت و تمام محتويات داخلش رو يه نفس سر كشيد.

حتى اهميت نداد كه چقد مزه تلخش گلوش رو سوزوند و باعث شد چشم هاشو بخاطر مزه اش ببنده.

" رفت ."

به همين يه جمله اكتفا كرد چون دوباره بلافاصله بغضش شكل گرفتو ميدونست اگه كمى بيشتر ادامه بده دوباره اون اشك هاى لعنتيش سرازير ميشن.

يونگى طورى كه انگار چيزى از حرفاش نفهميده باشه ، كمى اخم كرد.

اولش فكر ميكرد تهيونگ براى اشتى به اپارتمانش اومده ، اما با ديدن سرو وضعش كه فرقى با يه معتاد كارتون خواب شيك پوش نداشت ، فهميد مسئله بايد خيلى مهم تر از اشتى كردن باشه.

" دارى در مورد كوك حرف ميزنى ؟ "

سكوت تهيونگ به معناى مثبت بود و قلبش با دوباره شنيدن اون اسم مثل يه گلدون شيشه ايى شكست.

HEAVEN (+18)Where stories live. Discover now