" متوجه نشدم .."
تهيونگ بعد از يه مكث طولانى جواب داد .
دستاش به وضوح ميلرزيد و ميدونست تا گند زدن به اين روز ، كه قطعا از بهترين روزهاي زندگيه جونگكوك بود ، فاصله ايي نداره.
" ميدونم كه شغلى ندارى .."
چند ثانيه طول كشيد تا بتونه جمله ايي رو شنيده هضم كنه.
انتظار شنيدن هر چيزي رو از طرف اون داشت غير از اين.
و به هر حال خداروشكر كرد كه نشناخته بودتش.
"جونگكوك قبلا راجبت حرف زدو گفت كه فعلا بيكارى ... چطور باهاش اشنا شدى ؟"
جونگسوك پرسيد و تهيونگ بعد از قورت دادن بزاق دهنش ، آهسته لب زد.
" من - ... اونو جلو مدرسش ديدم .. "
جونگسوك كمي نزديك تر اومد و بعد از خيس كردن لبهايي كه بخاطر نيكوتين سيگار تيره شده بودن ، لب زد.
" اون يه پسره معصومه .. قلبشو بشكنى ، گردنتو ميشكونم .. متوجه ايى پسرم ؟"
تهيونگ با استرس سر تكون داده بود.
شايد اگه قرار گذاشتن با يه دختر رو انتخاب ميكرد ، كمتر درد سر ميكشيد تا قرار گذاشتن با پسرى كه پدرش تقريبا يه گانگستره.
" من عاشقشم .."
تهيونگ با شجاعت گفت و مستقيم به چشم هاي جونگسوك خيره شده بود.
اولين بار بود كه شجاعانه به احساساتش اعتراف ميكرد . اونم جلوى شخصي غريبه .
اي كاش با مادر جونگكوك هم رفتار بهتري داشت.
" عاشق كي ؟"
جونگكوك از راه رسيد و جو سنگين بين اون دوتا رو از بين برد.
جونگسوك سر جاي اولش برگشت و پسرش صندلي كنار تهيونگ رو براي نشستن انتخاب كرد.
" صبح بخير بابا .."
با صداي خوشحالي گفت همونطور كه كمي سوپ تو كاسه براي خودش ميريخت.
" دلم براي حموم بزرگ تنگ شده بود "
جونگكوك با به ياد اوردن حموم كوچيك اپارتماني كه با مادرش توش زندگي ميكرد ، لبخند كمرنگي زد.
" اوه ، شما تو اپارتمان زندگي ميكنين درست ميگم ؟"
جونگكوك اهسته سري تكون داد و قاشق پر از سوپش رو به لبهاش نزديك كرد.