بار ديگه شماره تهيونگ رو گرفتو دوباره با همون وضيعت قبلي و عذاب اوري كه ميگفت گوشي خاموشه رو به رو شد.مثل بچه هاي كوچيك لب پايينشو اويزون كرد و به جيمين كه در حال حل كردن چندتا مسئله مسخره بود خيره شد.
براش سوال بود كه چطوري ميتونه تو اون وضيعت تمركز كنه .
پوفي از رو عصبانيت كشيد و سعي كرد خودشو مشغول نگه داره تا بيشتر از اين به تهيونگي كه از صبح تماس هاشو بي جواب گذاشته فكر نكنه.
هيچي جذاب بنظر نميرسيد.
نه يوتيوب نه بازي هاي كامپيوتريش نه حتي موزيك ويديو جديد خواننده مورد علاقش.
هيچكدوم نميتونست حواسشو از اون پسر لعنتي پرت كنه.
"بنظرت عجيب نيست كه من هيچ تماس لعنتي ايي از يونگ ندارم؟"
جيمين بلخره صحبت كرد و باعث شد جونگكوك كمي اخم كنه.
اون راست ميگفت ، واقعا عجيب بنظر ميرسيد كه هيچكدوم از اونجا خودشون رو نشون نداده بودن.
حتي موقع برگشت به خونه يونگي جلوي مدرسه نبود و اين براي كسي كه حتي يه روز رو براي ديدن جيمين از دست نميداد خيلي عجيب بود.
"من نگرانم جيم.."
جونگكوك با صداي گرفته ايي بلخره اعتراف كرد و با چشمهايي كه غم رو ميشد به راحتي از توشون خوند به جيمين نگاه كرد.
لب هي صورتيش رو اروم خيس كرد و ناشيانه مشغول بازي با انگشتاي دستش شد.
"اون داره يه كارايي ميكنه ، من مطمئنم كه يونگي هم باهاش هم دسته.."
"چه كارايي؟"
"نميدونم چي..ولي مطمئنم خوب نيست.."
قلب جيمين با سرعت زيادي شروع به تپيدن كردن.
فكر لمس شدن مردش توسط دستهايي كه متلق به خودش نبود اونو تا مرز جنون ميبرد و در حال حاضر نميخواست حتي يه لحظه هم كه شده به اين فكر كنه كه اون پسر لعنتي ، كه حالا با موهاي بلوند لعنتي ترش حسابي جذاب تر شده بودو ميتونست دل هركسي رو ببره ، داره بهش خيانت ميكنه.
"منظورت اينه..دارن..خيانت ميكنن؟"
جيمين بازصداي لرزوني پرسيد.
خدا خدا ميكرد حقيقت چيز ديگه ايي باشه.
خدا خدا ميكرد جونگكوك اشتباه كنه ولي با توجه به سابقه جفتشون ، همه چيز امكان پذير بود.