06

25.3K 2.6K 820
                                    






نفس عميقي كشيد و به ساعت ديواري اتاقش نگاهي انداخت.

هفت غروب بود.

تقريبا چند ساعتي ميشد كه از مدرسه برگشته بود و هنوزم نميتونست اين قضيه رو هضم كنه كه وي رو اونجوري بوسيده بود.

دوبار پشت سر هم به پيشونيش كوبيد .

افتضاح بود.

آبرو ريزي بود.

نبايد مثل احمقا دستشو تو موهاش حلقه ميكرد و پا به پاش اونو ميبوسيد.

قطعا بايد يه سيلي تو گوشش ميزد و بهش ميگفت بره گم شه.

ولي صورتش براي سيلي خوردن خيلي جذاب بود و جونگكوك ميل به اين كار نداشت.



تو دلش يه خوشحالي خاصي بود ، نميدونست بايد اسم اون حسو دقيقا چي بزاره ولي از اينكه وي مدام اونو 'مال خودش' خطاب ميكرد حس خوبي بهش دست ميداد.

يه دل پيجه عجيب و خوشايندي زير دلش به وجود ميومد هرباري كه اون اين جمله رو ميگفت.

بخشي از وجودش هنوزم ميخواست در مقابل چهره خواستني وي مقاومت كنه، اما بخشي ديگه اش فقط ميخواست كه بازو هاي قويش مالكانه دور بدنش حلقه بشن و واقعا مال اون باشه.

ميخواست تا خود صبح تو بغلش باشه و مدام ببوستش ولي نميدونست به مادرش چي بايد بگه.

صداي دينگ موبايلش توجهشو جلب كرد و اونو از دنياي تفكراتش بيرون كشيد.

وقتي اسم كوتوله با ايموجي پستونك رو ديد ناخودآگاه لبخند زد و اس ام اسي كه براش اومده بود رو سريعا باز كرد.

" دم در منتظرتم !"

"خدايا"

زير لب زمزمه كرد.

قرار گذاشته بود كه با جيمين به پارتي يكي از بچه هاي مدرسه برن و ازش قول گرفت تا خبري از شوگا و وي نباشه !

هرچند ميدونست نبايد خيلي به جيمين اعتماد كنه.

يه پيراهن سفيد پوشيد و بعد از باز گذاشتن چند تا دكمه هاي اولش ، خيلي سريع كت مشكيشو برداشت و بعد از چپوندن كليد خونه و موبايلش تو جيبش ، به سمت در خروجي حركت كرد.

"آ آ كجا ميري؟"

اين صداي مادرش بود وقتي با عجله جونگكوكو در حال خارج شدن از در ديد صحبت كرد.

HEAVEN (+18)Where stories live. Discover now