براي چند ثانيه سكوت عذاب اوري بينشون بود تا اينكه بلخره جونگكوك با صدايي كه به وضوح ميلرزيد صحبت كرد."كدوم پول؟"
تهيونگ نفس عميقي كشيد و چشمهاش رو براي چند ثانيه بست تا بتونه عصبانيتش رو كنترل كنه
"همون پول لعنتي ايي كه تو مسابقه لعنتي بردم .."
دستهاشو با عصبانيت لاي موهاي قهوه اييه رنگ پريدش برد و لبهاشو با استرس جويد.
جونگكوك اروم اب دهنش رو قورت داد و با پلكهاي لرزونش به اشفتگي مردي كه رو به روش نشسته بود نگاه كرد.
"و اونا گفتن بعدش منو ازت ميگيرن؟"
با تموم شدن جمله اش ، تهيونگ سرشو بالا كرد ، با چشم هاي وحشي كه از بيخوابي و مستي به رنگ خون شده بود ، به چشم هاي معصوم و نگران پسره رو به روش خيره شد.
دستاشو لاي موهاي نرم و لطيفش برد و سرشو دوباره براي يه بوسه كوچيك اما با عشق جلو كشيد.
لبهاي خشك شده اش رو به ارومي بوسيد و بعد از اينكه ازش جدا شد ، موهاي لختشو از جلوي چشماش كه قطره هاي اشك توشون جمع شده بود، كنار زد.
"نميزارم حتي لمست كنن..فهميدي؟"
جونگكوك همونطور كه به سختي سعي ميكرد بغضش رو قورت بده و نشون نده كه چقدر ترسيده ، سر تكون داد و پيشونيش رو به پيشوني تهيونگ چسبوند.
مست نوازش هاي پسر بزرگ تر رو موهاش شد و اروم چشم هاش رو بست.
اگه تهيونگ يه قولي ميداد ، سر قولش ميموند ، ولي چرا نميتونست استرس نداشته باشه؟
تصور اينكه باز تو چنگ دستاي كثيفي مثل ارتور بيوفته ، تمام بدنش رو به لرزه انداخته بود.
تصور اينكه دستهاي ديگه ايي جز دستهاي دوست داشتني دوست پسرش اونو لمس كنه ، ميترسوندتش!
"حتي فكر اينكه تورو با خودشون ببرن ديوونم ميكنه..فكر اينكه چه كاراي كثيفي ميتونن با پسر كوچولو و معصومي مثل تو بكنن.."
تهيونگ با صداي لرزوني گفت.
تو دلش اشوبي بود.
از طرفي نگران خواهري بود كه امروز به زور باهاش چند كلام صحبت كرده بود و از طرفي نگران جونگكوكي كه يقينا تحت نظر بودو خطر تو نزديكياش ميپلكيد.