بعد از اينكه موبايل تهيونگ زنگ خورد ، فرصت رو براي فرار مناسب ديد و سريع وارد دستشويي شد.كمرش هنوز بخاطر وحشي بازي هاي ديشب تهيونگ درد ميكرد و ميدونست اگ بار ديگه اون اتفاق بيوفته ، حتي بيشتر از قبل درد ميگيره يا حتي شايد همينقدر هم نتونه راه بره.
اهي كشيد و همونطور كه يه تيكه از خمير دندون رو روي انگشت اشاره اش ميريخت ، از تو آينه نگاهي به چشماش كه از خوشحالي برق ميزدن انداخت.
شايد واقعا درست انتخاب كرده بود.
شايد تهيونگ انتخاب درستي بود.
با لبخند مشغول شستن زدن دندوناش شد.
بايد بعدا به خونشون بر ميگشت تا وسايلي كه نياز داشت رو ميگرفت.
بعد از اينكه به صورتش آبي زد ، دنبال حوله ايي براي خشك كردن صورتش گشت اما چيزي پيدا نكرد.
با نا اميدي اهي كشيد و اروم سمت در قدم برداشت
"تهيونگ؟ ميشه برام حوله بياري؟"
داد زد و وقتي بعد از چند دقيقه جوابي دريافت نكرد ، در دستشويي رو اروم باز كرد و نگاهي به داخل هال انداخت.
خالي بود.
اخم كوتاهي كرد و همونجور كه با گوشه پيراهني كه تنش بود ، صورتش رو خشك ميكرد ، سمت اتاق خواب رفت.
تهيونگ اونجا هم نبود.
موبايلشو از رو ميز كنار تخت برداشت و بعد از پيدا كردن اسم تهيونگ تو ليست مخاطب ها ، باهاش تماس گرفت و وقتي صداي زنگ اشناي موبايلشو از داخل هال شنيد ، كاملا از پيدا كردنش نا اميد شد.
نفس عميقي كشيد ، همونطور كه سمت ميز صبحونه ميرفت ، با خيال اينكه تهيونگ رفته چندتا چيز مهم بخره و زود برميگرده ، مشغول خوردن نيمرويي شد كه مردش با همه عشق براش درست كرده بود.
با اشتياق شروع به خوردن كرد و وقتي به خودش اومد ، حتي يه لقمه هم براي تهيونگ نزاشته بود.
با خودش فكر كرد ، هر وقت برگشت براش يه چيزي درست ميكنه ، اما غيبت تهيونگ بيشتر از اون چيزي كه فكرشو كرد طول كشيد و جونگكوك هرلحظه نگران تر از قبل ميشد
.
.
.
با لبخند كمرنگي به نيم رخ جيميني كه سخت مشغول بازي با موبايلش بود خيره شده بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/164264282-288-k726112.jpg)