"هيچوقت دوستت نبودم عوضي"تهيونگ زير لب گفت.
عصباني بود و نميدونست خشمشو چجوري كنترل كنه.
دستهاي مشت شده اش كه بند انگشتهاي زخمشو به شدت ميسوزوند توجه ارتور رو به خودش جلب كرده بود.
انگار همه ي درد بدنشو بعد از ديدن صورت منفور ارتور فراموش كرده بود و الان همه غريزه اش بهش دستور ميداد تا حد ممكن جلوي ديده شدن جونگكوكي كه مثل فرشته ها رو مبل خوابيده بود رو بگيره.
ارتور چيني به ابروهاش داد.
صورتشو ناراحت كرد و با لحن دلخوري كه كاملا ساختي بود زمزمه كرد.
"ناراحت شدم."
چشم غره ايي به رفتار منفور اون پسر داد و همه تلاششو كرد تا از كوره در نره و صورت سياهشو از ايني كه هست سياه تر نكنه.
"چرا گورتو گم نميكني؟"
تهيونگ بعد از مكث كوتاهي پرسيد.
حدس نميزد چرا اينجا باشه و درواقع هيچ علاقه ايي هم نداشت كه بدونه ، فقط ميخواست هرچه زودتر از اينجا گورشو گم كنه.
"اون پسر كوچولو داخله؟ تو به طرز عجيبي نميزاري داخل خونتو ببينم.."
اتور با پوزخند گفت و تهيونگ عصبي خنديد.
دسته بخيه شدشو اروم حركت داد و لاي موهاي شلخته ايي كه دو روز كامل شونه نشده بودن فرو برد.
"اينجا چه كوفتي ميخواي؟"
از بين لبهاش غريد.
اينبار قيافش كاملا جدي بود و خشم و عصبانيت به وضوح از چشمهاي سياهش منعكس ميشد.
ميدونست كه ارتور براي جونگكوك اينجا نيست و بودنش اينجا كمي مشكوك به نظر ميرسيد.
ارتور با بيخيالي شونه ايي بالا انداخت.
"هيچي ، اومدم به دوستم يه سر بزنم ، كار بدي كردم؟"
"دوست اره؟اگه دوستم بودي ، هيچوقت به پسرم دست درازي نميكردي.."
تهيونگ با حرص زمزمه كرد.
هنوزم با به ياد اوردن اون روز كزايي و به ياد اوردن جونگكوك درمونده ايي كه توسط مواد خوابش برده بود قلبش مچاله ميشد.