"حالت چطوره؟تو دوروزه كه مدرسه نيومدي و من نگرانتم.."
جيمين از پشت تلفن پرسيدو واقعا نگران دوست صميميش بود.
"مريض شدم جيمين.."
تنها چيزي بود كه جونگكوك گفت و البته كه دروغ گفت.
مثل سريع قبل كه مريضيو بهونه كردو مدرسه نرفت..
نميخواست راجب اتفاقي كه براي خودشو ارتور افتاد چيزي بگه و چون واقعا خجالت ميكشيد.
تنها دليلش براي مدرسه نرفتن اين بود كه ميخواست از ديدن چهره فوق جذاب تهيونگ خودداري كنه!
"اون ديگه بهت زنگ نزد؟"
"گفتم كه زنگ نزنه.."
جونگكوك بعد از كشيدن يه نفس عميق جواب داد.
"تو دوسش داري..چرا خودتونو اذيت ميكني.."
جونگكوك از بحث كردن راحب اون موضوع تكراري خسته بود چون ميدونست بازم بغض لعنتيش تو جاي همشگيش جا خشك ميكنه!
"تو شنيدي كه ربكا راجبش چي گفت.."
"نميدونم كوك..شايد ..شايد اون دروغ گفته باشه! بايد يه شانس بدي تا خودشو بهت ثابت كنه.."
جيمين سعي كرد جونگكوك رو متقاعد كنه.
"ثابت كرد..اون يع كونيع..ديگه تموم شده..نميخوام راجبش صحبت كنم.."
وقتي احساس كرد دوباره داره گريه اش ميگيره سريع بحث رو عوض كرد.
"تو و يونگي هيونگ چطورين؟"
"ما خوبيم.."
جيمين در واقع ميخواست از كلمه 'عالي' استفاده كنه ولي ميدونست اين ممكنه باعث ناراحتي جونگكوك بشه كه نتونسته يه زوج عالي با تهيونگ باشه.
آهي كشيد و بعد از يه لبخند احمقانه زمزمه كرد.
"خوشحالم كه اون مثل دوستش يه كوني نيست!"
جيمين يذره خنديد.
جونگكوك تونست صداي يونگي رو از پشت خط بشنوه كه نشون ميداد اونا هنوز با هم تو خونه جيمين هستن..
"من قطع ميكنم..بعدا باهات حرف ميزنم كوك.."
"اوهوم..خدافظ .."
و تماس با خدافظي جيمين قطع شد.
نفس عميقي كشيد و گوشيشو رو تخت پرت كرد.