can we get marry

1.6K 173 3
                                    

موهاشو بادستم نوازش کردم و سرشو آوردم بالا.

ز:لیام تو باید قوی باشی ببین خودت میگی یک ساله که چیزی نشده ببین مامانت سالمه

ل:میدونم زین ولی دست خودم نیست

ز:درکت میکنم میخوای بریم توی شهر و قدم بزنیم؟

ل:میشه فردا صبح الان واقعن نمیتونم

ز:با دستمالی که توی جیبم داشتم اشکاشو پاک کردم و بعد رفتیم داخل همه غیر از لیندا خوابیده بودن یا حداقل چشماشون بسته بود

ز:خب لیام تو روی این تخت میخوابی منم اونجا روی اون زمین رو دشک

ل:نه زین این جای توئه خودت اونجا میخوابی

ز:نه لیام

ل:چرا زین

ز:لیام رو مخم نرو و بگو چشم

لیام تک خنده ای کرد و رفت رو تخت منم رو دشک کنار تخت ولیحا خوابیدم

د.ا.ن لیام

وقتی بیدار شدم فقط زین توی اتاق بود بقیه همه رفته بودن پایین اون گاهی اوقات کاری میکنه که واقعن دلم میخواد اون مال من باشه اون دیشب تسکینم داد و باهام حرف زد اما خب من نمیتونم بهش آسیب بزنم فقط کافیه رابطه ای را با من شروع کنه و خب تهش دیگه دستش ما نیست اون آسیب میبینه هم روحی هم جسمی ولی ...ولی من ازش خوشم میاد تو این مدت کم کاری کرده که بهش وابسته شم حس میکنم بدون اون نمیشه خب اره قبول دارم اول جذب خوشگلیش شدم اما اون واقعن یه انسانه .
تو این افکار بودم که اومد جلوم و لبخند عمیقی داشت

ز:لیوم من به چی فکر میکنهههه

لیوم؟؟؟لیوم من؟؟؟گاد لطفن کاری نکن که مجبورم تا جون دارم ببوسمش

ل:داشت به این فکر میکردم که امروز ممکنه چه اتفاق هایی بی افته

ز:ااااا خب پس کصخلم که هستی

ل:زینننن

ز:چیه خب اخه کی میشینه فکر میکنه ببینه امروز چی میشه آخه پسر؟
خب معلومه لیام

بلند شدم و پشتیمو زدم تو سرش و خب حرکتم بی جواب نموند و اون افتاد روم و منو میزد و منم همینطور
تا اینکه نیکولا اومد و خب پشماش ریخته بود و خب با قیافه ای تعجب کرده و ابروی بالا انداخته نگامون میکرد و خب حقم داشت اون روی پاهای من بود و داشت میزدم  خب الان یکهو توی شوک و تو اون پوزیشن داریم میبینیمش یکهو به خودم اومدم و بلند شدم دست  زینو کشیدم و بلندش کردم و خودمونو زدیم به نفهمی

ن:بیاید صبحونه من رفتم

ل:باشه نیکول حالا میایم

رفتیم پایین و خب نگاه های همه روی من افتاده بود

ل:چیشده چتونه؟

_زین

ز:بله مامان

LIFE...CHANGE'SWhere stories live. Discover now