زین الان خوابیده و خب تقریبن نه و نیم صبحه و خب مت بیدار شدم که صبحونه درست کنم رفتم توی اتاق و زینو دیدم که دنیل خیلی کیوت بغلش کرده بود و خوابیده بودن ...
خب دیشب برای خوابوندن دنیل بفاک رفتیم و خب اون نمیخوابید و بخاطر گرما بود چون وقتی لباساشو در آوردیم خوابید .
رفتم و لپ زینو آروم بوسیدم و توی صورتش فوت کردمز : نکن لییی بگذار بخوابم ... دنی الان بیدار میشه اونو بگیر
ل : عشقم که فعلن خوابیده
ز : عشقت بیداره لیام ... جرعت نکن دیگه به پسرمون بگی عشقم لیام وگرنه جوری دهنتو بفاک میدم که تا آخر عمرت عشقم از دهنت بی افته .
ل : اوووممم من دوست دارم که دهنم بفاک بره
ز : لیام کاری نکن نمیخوام جلو بچه که الان میشه سفت باشم زشته
ل : باشه عشق حالا پاشو ...
دنیل رو بلند کردم وخب غر غر میکرد بوسیدمش با دیدن من لبخندی زد و دستاشو دور گردنم انداخت
هیچ وقت یادم نمیره روزی که برای دنیل اقدام کردیم چقدر خندیدیم و خب بودFLASHBACK
_: خب بچه ها بیاین اینجا ... برید این داخل و اینم ظرف ...ز : مرسی آنا
ل : ممنون
رفتیم داخل و خب مونده بودیم که چیکار کنیم
ز : الان باید چیکار کنیم ...
ل : باید بریزیم توی اینا
خندیدم و جلوی زین زانو زدم شلوارشو اوردم پایین از روی باکسرش مالیدمش و بعد کشیدم پایین و دیکشو ساک میزدم و اونم دستشو روی موهام گذاشت و توی دهنم ضربه میزد
وقتی نزدیک شد در آورد و من بهش هندجاب دادم و توی ظرف خالیش کردم
و بعد این زین بود که این مراحل رو برام تکرار کردوقتی خالی کردیم .
خودمو انداختم توی بغل زین و اونم موهامو میبوسید ...ل : خب این بچه باعث میشه ما خیلی از این کارا بکنیم
ز : منظور؟
ل : شاید مجبور شیم یه بار دیگم بیایم اگه کم باشه اسپرم هامون
ز : لیام میشه الان بریم و اینا تحویل بدیم؟ من توی تخت نیازت دارم بیبی
ل : تو تاپ؟
ز : من تاپ😌
End
دنیل زیباترین بچه ای که دیدم ترکیب منو زین عالی میشه دوتامون خوشگل و هات و خب بچمون عالی میشه
رنگ چشماش به زین رفته و موهاش هم رنگ موهای منه ...
مژه هاش مثل زینه و خب رفتاراش خیلی با نمک و خوشگله ...
اون یکم بد اخلاقه و خب غیر از من و زین با نایل و ولیحا جوره ...
بغل بابای منو زین که نمیره و خب تا حالا بغل تریشا رفته و خب بعد از ده دقیقه اومد پیش خودمون و توی بغل جیک هم نمیره و خب یه بار رفت و موهای جیک رفت توی صورتش و اون یکم موهاشو کشید .
نیکولا هم خب اونو بغل میکنه اما دنیل بعد از چند دقیقه میخواد بیاد پیش ما .
اون حتمن باید کنار ما باشه تا بخوابه و خب توی اتاق خودش نمیره .
هیچ وقت یادم نمیره روز اولی که دنیل به دنیا اومده بود همه هول کرده بودن و خب زین از همه بیشتر و اون روز بارونی بود من نزدیک بیمارستان بودم و زین پیش مامانش اینا بود .
و خب ترافیک بدی شهر رو گرفته بود و اون وسط راه از ماشین پیاده شد و بدو بدو رسونده بود خودشو به بیمارستان و خب وقتی دنیل به دنیا اومد اون رسید و مثل موش آب کشیده شده بود ...
همه اومدن و خب خیلی خوشحال بودن نیکولا از خوشحالی گریه میکرد و زین هم بچه رو بغل کسی نمیداد و همه رو شاکی کرده بود .نشستیم روی میز و دنیل رو روی صندلی مخصوصش
و شروع کردیم به صبحونه خوردن که مامان زین زنگ زد تلفن رو جواب دادمل : سلام خاله تریشا
ت : سلام پسرم ... خوبی ؟ زین خوبه
ل : خوبه هنوز سرگرم صبحونه خودش و دنیله
ت : نفسم چطوره؟
ل : اونم خوبه حسابی منو زین رو از هم جدا کرده میاد وسط ما میخوابه نمیگذاره همو بغل کنیم
ت :😂😂😂😂شیرینیه بچه همینه
شب بیاد اینجا نیکولا و نایل و پدرت هم گفتمل : باشه مام ... خاله تریشا
حس کردم تریشا بغضش گرفت
ت : دوستت دارم لیام
و سریع قطع کرد
هوووف مامانم ینی الان منو زین و پسرمونو میبینه من میخواستم اسمش رو زئون یا زک بگذارم ولی زین دنیل رو که مامانم گفته بود گذاشت و بعد اشکی از چشمش اومد
لباسامونو عوض کردیم و تصمیم گرفتیم که بریم پیاده رویه سه تایی
ز : دوستت دارم لیام
ل : منم زین
ز : life chang us into stronger and better lovers
ل : life will always changes
نمیدونم چی بگم فقط اینکه من با این فف خیلی خوش گذشت بهم دوستای جدید و خب تجربه جدید و از همه مهم تر لذتی که ازش بردم
نمیدونم واقعن چی بگم ...
آی لاو یو منتظر فف جدید لیام تاپ باشید .
نظراتتون راجب هر چی
ایده برای فف جدید؟؟؟