ن : لیام ممنون که اومدی
ل : تو خواهری برای تو خون ندم برای کی بدم؟
ن : برای نمیدونم ...تو از آزمایش خون میترسی؟
ل : نه ... نمیدونم
خودم میدونستم دارم دروغ میگم من میترسم بشدت ولی نمیخوام اینا بفهمن .
رفتیم و اونا سرنگو توی دستم فرو کردن
همش یادم اومد اون روز
اون لحظه
اون ساعت
اون تخت بیمارستان و بوووم داغون شدمبعد از آزمایش نیکولا و من رفتیم که بریم دنبال ولیحا
بعد از اینکه رسیدیم خونه ما براشون قهوه آوردم و نشستیم .ن : لیام چیزی نمیخوای بگی ...
ل : زین اومد
ن : آره اومده بود
و : مگه زین کجا بود؟
ن : دیشب برگشت داغون تر از پریشب
و : زین چش بوده چرا به من چیزی نگفتی نیکول با تو ام
ل : من از زین خواستم بره ...
بره به زندگیش برسه ...و : زندگیش تویی ...
عشقش تویی ...
کجا بره لیام؟ چتون شدهل : اگه بگذاری میگم بهت ...منو زین قرار گذاشتیم که ازدواج کنیم و بعد جدا شیم بعد از اینکه مامانم رفت ولی قرار نبود عاشق هم باشیم
قرار نبود قبل از ازدواج به هم وابسته شیمو شبا گریه کنیم هیچ کدوم از اینا قرار نبود ...
من بهش آسیب میزنم ... نمیخوام ببینم اون آسیب میبینه نمیتونم درد کشیدنشو ببینم .
من ایدز دارم ...و : خب داشته باشی ... یعنی چی
ل : میفهمی چی میگی؟اگه زین بگیره اونم زندگیش بفاک میره مثل زندگی من
ن : تو خودت زندگیتو بفاک دادی لیام به خودت بیا برو یه جایی هوا به کلت بخوره این بیماری ای نیست که بخوای بخاطرش زندگیتونو خراب کنی ...واقعن متاسفم واست لیام اگه مامان بود ازت نا امید میشد ...
بیا ولیحا بیا بریم پیش زین ... ویه چیز دیگه لیام من همه چیو میدونستم زین بهمون گفته بود میخواستم ببینم نظر تو چیه دیدم واقعن زین حق داره دیوونه شه ... اون حالش خوب نیست لیام اگه واقعن دوسش داری به جای اینکه جای هر دوتون تصمیم گرفتی و گفتی بره ...
تصمیم عاقلانه بگیر ...
اگه واقعن دوستش داری برگرد پیشش حالشو خوب بود ...
اون میبخشتت با تمام وجود برمیگرده بهت
اگه دوسش داری بمون پیشش ...نیکولا و ولیحا رفتن و خب من بودم که سرمو به مبل فشار میدادم و گریه میکردم
د.ا.ن زین
وقتی دیدم رفتن از بیمارستان بیرون سریع رفتم داخل پیش آنا و رفتیم پیش همسرش و اون ما رو برد داخل
_: خب آنا اسم اونو بگو بهم
_ لیام ... لیام پین
_: خب چیکارش کنم اون برای تعیین گروه خونی اومده