she's ...

1K 130 15
                                    

ز : لیام چی میگی ... لطفن آروم باش لیییی ... کجا کدوم بیمارستان ... منم اونجام کدوم بخشی ؟ الان میام خدافظ

مامان خاله کارن حالش بد شده اونو بستریش کردن

ت : کارن ؟؟؟ خدای من صبر کن منم باهات بیام

ز : نه مامان تنها میرم لطفن.

و سریع از اتاق رفتم بیرون و رفتم توی بخشی که لیام گفته بود اونو دیدم که داره گریه میکنه و نیکولا رو توی بغلش گرفته و جف خب اون عصبی راه میرفت

ز : لیام ، نیکول خوبین

نیکولا بلند شد و گریون اومد سمتم و من بغلش کردم و خب چشمای منم دست کمی نداشتن

ن : زین دکترا میگن هیچ امیدی نیست میگن این دفعه تونستیم نجاتش بدیم گفتن بدنش کاملن مریضه گفتن ممکنه تا چند هفته دیگم حالش بد شه حتی بدتر و اینا واکنش های بدنشه گفتن میمیره زین توروخدا بگو دروغ گفتن ...
اشک های نیکولا تموم شدنی نبود نشوندمش و دستمو سمت لیام دراز کردم اما ناخود آگاه پرید توی بغلم و گریه میکرد سرشو روی شونم گذاشته بود و گریه میکرد بغلش کردم و دستمو نوازش وار روی تک تک نقاط بدنش میکشیدم

ز : نمیخوام لیامم اینطوری باشه ... لیامی که میشناختم قوی بود ...
لیام به من نگاه کن بیار بالا چشمای قشنگتو ...
اون حالش خوبه دیدی دکترم گفته امکان داره حمله کنه همه حرفاشونو با امکان داره زدن لیام اون بزودی بیدار میشه و نمیخواد تو رو اینطوری ببینه اینطوری که تو باشی اون میشکنه ...
لیام اینطوری نکن با خودت اون الان میخواد تو رو قوی ببینه نه اینطوری تو باید نشون بدی پشتشی و نمیترسی باید دلش گرم باشه بهت .

الانم پا شو بریم صورتتو بشوریم ...
گریه نکن پسر خوب ...
گرنه نکن لیامم ... همه چیز درست میشه .‌‌..

ل : زین تو قول میدی که همه چیز درست شه ؟

ز : درباره خودمون آره ولی درباره زندگی نه من قول نمیدم که تا آخر عمر مامانت زنده باشه ‌... قول نمیدم تا لحظه ای که نفس میکشی من نیکولا یا پدرت پیشت باشیم ... ولی از اینکه شادت میکنیم خوشبختت میکنیم لحظه خوب برات میسازیم مطمئنم

ن : لیام من واقعن بهت حسودیم میشه کاش منم یکی مثل زینو داشتم

لیام خنده ای کرد و بعد بلند شد و سمت اتاق مادرش رفت اون تقریبن به هوش بود و چند تا سرم و اینا که داروهای کنترل کننده و تاخیر سرعت بیماریش بودن داخلش بود و مادرش اونا رو داشت میدید اما هیچ زجر کشیدنی تو چشماش نبود ...
اون زن خیلی قویه من بهش افتخار میکنم

ک : زین ... عزیزم تو اینجایی عالی ام میبینمت

رفتم جلوتر و بوسیدمش و لبخندی زد و گفت : لیام کم بود که گریه کنه حالا تو هم اضافه شدی

LIFE...CHANGE'STempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang