Good Morning

791 113 3
                                    

نمیدونم ساعت چند بود ولی خب من یه نیم ساعتی بود بیدار بودم و خب لیامو از پشت گرفته بودم و خب فاااککک این عالیه لبخند زدم و سرمو توی کتف هاش گذاشتم و چشمامو بستم نمیدونم کارن بیدار شده یا نه اما دلم نمیاد حرکت کنم لیام خیلی خستس و خوابش میاد باید بخوابه .
توی این افکار بودم که در اتاق زده شد و خب پرستار بود وقتی دید کسی حرف نمیزنه اومد داخل و من خودمو طوری نشون دادم که تازه از خواب پا شدم

_ : شما همراهش هستید؟

ز : اره ...

_ : میشه چند لحظه تشریف بیارید

رفتم بیرون و منتظر پرستار نشستم که رفت و چندتا کاغذ با خودش آورد

_ : دکتر دیشب ایشونو ماینه کردن و خب نتایجش خوب نیست این جواب آزمایششونه مقدار گلبول های بدنشون استاندارد نیست و مقدار توده ها شون افزایش یافته
دکتر پیشنهاد دادن که دوباره درمانو اگه میخوان شروع کنن اما فایده ای نداره فقط به تاخیر میندازتش ولی خب اون درد میکشه

ز : ینی چی؟

_: نهایتن سه ماه دیگه اگه همینطور سرعت بیماری و دفاع بدنشون باشه ...و اینکه عصر میتونید مرخصشون کنین فقط باید این برگه هارو امضا کنین

ز : بهتره بگم پسرشون بیاد

_: مگه شما باهاش نسبتی ندارید؟

ز : من نامزد پسرشم

_: آهان خب اره بگید تا قبل از ساعت  6 اقدام کنه وگرنه  مجبور میشه برای فردا هم پول بده چون دو روز حساب میشه.

اوه لیام ... عزیزم چطوری بهت بگم ... چطور بهت خبر بدم مرگ عزیزترینت نزدیکه؟
چطور میتونم تسکینت بدم ...
اصلن من میتونم آرامشت باشم؟
میتونم کمکت کنم؟

دستی توی موهام کشیدم و رفتم دستامو شستم برگشتم داخل اتاق خاله کارن بیدار شده بود با دیدنم لبخندی زد و اشاره کرد که برم پیشش بشینم

ک : زین ...زین عزیزم خوبیی مرسی که دیشب پیش لیام موندی

ز : مرسی خاله تو خوب باشی منو لیامم خوبیم و اینکه هی اگه من نمونم کی بمونه

ک : حسود😂😂

ز : پرستار بود گفتش که برای تسویه حساب بریم  و اینا
میخواستم برم ولی دیدم لیام باشه خیلی بهتره به هر حال اون شامل پسرتونه نزدیک تره

ک : زین تو هم پسرمی ...تو هم نزدیکی

ز : مرسی خاله کارن

ک : چرا لیام پا نمیشه؟

ز : نمیدونم ولی خب خیلی خسته بود بگذارید بخوابه

ک : نه زین بیدارش کن

رفتم پیش لیام و در گوشش آروم صداش کردم بیدار نشد و خب نمیدونستم چیکار کنم پس آروم صورتشو نوازش کردم و باعث شدم لبخندی بزنه و آروم تر بخوابه خب نمیدونستم چیکار کنم دستمو گذاشتم روی لباش و بهشون ور رفتم و خب باعث شدم
غر بزنه خوبه پیشرفت کردم رفتم بالاتر و سوراخ دماغشو گرفتم و بستم و خب خندم گرفته بود و اون یکهو پرید بالا و بهت زده مارو میدید خاله کارن و منم خندیدیم

ل : زین تو همیشه اینطوری بیدار میکنی

ز : آره عشقم طور دیگه ای نمیتونم بیدارت کنم که

لیام گرفتمو خوابوندم روی تخت و خودش نشست رو شکمم و گفت : حالا خودتو آزاد کن که دیگه منو اینطوری بیدار نکنی

ز : بلند شو گندههه سنگینی وااییی مامانننن بیا کشتنم

ل : لوس بازی جواب نمیده

نمیدونم چرا اما از این بازی لیام خوشم می اومد حتی از این بازی الکی که مثلن ما نامزد همیمم خوشم میاد و میخوام ادامش بدم
درسته لیام از من سو استفاده نمیکنه توی بوسه ها توی عزیزم گفتن ها و ... ولی من میخوام ازش سو استفاده کنم حالا که اون مثل بچه آدم نمیاد پس من سو استفادمو میکنم

لیام نشسته بود روم و خب منم با قیافه مظلومی به اون و خاله کارن نگاه کردم و باعث شدم که کارن سرش داد بزنه و بگه از روی من بلند شه و خب بلند شد و نشست و منم رفتم کنارش نشستم و پشت گوششو بوسیدم و دستمو دور گردنش انداختم

ک : میدونی زین ...همیشه دوست داشتم بچه لیامو ببینم
دوست داشتم ازش بخوام اگه دوست داشت و بچش پسر بود اسمشو دنیل بگذاره اما خب مثل اینکه زندگی توی این بازی قویتر از منه

ل : مامان لطفن اینارو نگو یادته دوسال پیشو؟الان میدونی دو سال و دوماه از اون سه ماهی که دکترا مهلت داده بودن گذشته اینا حرفای الکیه

ک : لیام پسرم قول بده همیشه مثل قبل باشی
مهربون . وفا دار . عاشق . فداکار .
همیشه زینو دوست داشته باش ... وقتی من مردم فقط زینه که تو رو باهاش میبینم و تصور میکنم پس از هم دور نشید
من عشقو توی چشمای شما دوتا خوندم منو پدرت عاشق هم نبودیم ما همو بشدت دوست داشتیم
دوست داشتم زیاد با عشق فرق داره و من فرقشو حالا با نگاه  های شما دوتا میبینم

ز : کارن ...لطفنن خب. ما همیشه با همیم قول میدیم ولی این حرفا که میزنی انگار آخرین باره که قراره همو ببینیم پس لطفن این کارارو نکن

ل : آره مامان حالا میدونی چیه؟میخواستم بهت یه خبر خوب بدم اما حالا که اینطور شد نمیگم

ک : لیام مسخره بازی در نیار بگو ببینم چی میگی؟

ل : خب منو زین میخوایم هفته دیگه ازدوا ج کنیم

ز : لیامممم تو تو چرا به من نگفتییی ...ینی منظورم اینه که چرا نگفتی میخوای بهش بگی

ل : خب دیگههه ...

لیام بغلم کرد و گفت خوشبختت میکنم نمیدونستم بخندم یا ناراحت شم
اخه یه آدم چقدر میتونه اینقدر توی بازی و الکی از ته دلش یه حرفو بزنه درحالی که میدونه عملی نمی ...
نه زین عملی میشه تو میتونی تو لیامو عوض میکنی و اون روز روزیه که میزنی تو دهن همه وعشقتو بهشون نشون میدی
و اونا نمیتونن کاری کنن

___________
سلام گایز خوبید؟

میدونم کم بود ببخشین قول میگم اگه تا شب پارت نوشتم بگذارمش
واینکه آخر هفته سرم شلوغه شنبه زیست امتحان دارم🖕🏻🖕🏻🖕🏻و خب فکر کنم آخر شب ها اگه شد آپ کنم یک یا دوپارت ممکنه این اخر هفته آپ شه پس سارییی

LIFE...CHANGE'SWhere stories live. Discover now