SydneY

821 97 26
                                    

بعد از کنسرت منتظر بودیم که بتونیم از در سالن خارج شیم آدمای زیادی بودن و همه درباره کنسرت و حواشیش صحبت میکردن بعضیا هنوز گریه میکردن و خب من و لیامم طبق معمول ساکت تر از دیوار بودیم .
صبح ساعت 10بود که داشتیم به سمت پارک آبی ای که اونجا بود حرکت میکردیم و لیام داشت میگفت که نزدیکش بمونم و به هر حال اونجا ممکنه از هر قشری آدم باشه پس مراقب باشم
و منم باشه ای گفتم رفتیم که لباسامونو عوض کنیم  من یه مایوئه مشکی رنگ پوشیدم که چند تا خط زرد کنارش داشت و لیامم که سرتا پایه مایوش قرمز بود و خب وات د هل چقدر از پشت جذابه مخصوص الان که کمرشو داره به رخ میکشه رفتم نزدیکش دوربینو برداشتم و ازش عکس گرفتم و خب اون فهمید ...

ز : حتی یه درصد فکر نکن که پاکش میکنم
فقط میتونم بگم که به کسی نشونش نمیدم

ل : زین این کارت ...

ز : خیلی خوب و باحال بود بیخیال لیام اینا خاطره میشه چندسال دیگه میشینیم اینارو با هم میبینیم و میخندیم ... البته تنهایی میبینیم فکر کنم .

رفتیم داخل و خب واااو اینجا کجاست خیلی عالیه . کلی سرسره و چیزای جورواجور اینجاست به پیشنهاد لیام رفتیم توی صف یه سرسره دو نفره و خب کلی دختر پسر خراب اونجا بودن که همش لیامه منو میدیدن دستمو انداختم دورش که یکم به خودشون بیان ولی خب نشد ‌. تازه یکی از دخترا که پشت سر ما بود الکی خودشو به لیز خوردن زد و خودشو زد به لیام و گفت متاسفم سر خوردم

لیام حتی جوابی نداد و سرشو تکون داد .
خونم به جوش اومد وقتی دیدم دختره داره میپرسه اسمت چیه اهل سیدنی نیستی درسته ؟

به تو چه که اسمش چیه ...و اهل کجاست بچ با دستم صورت لیامو کشیدم سمت خودم و لبامو روی لباش گذاشتم و بعد پشت گردنشو بوسیدم  و گفتم عشقم نوبتمون شد بریم

لیام که کاملن فهمیده بود من چرا اینکارو کردم لبخند موزیانه ای زد و دست منو کشید و نشستیم روی تیوپ و خب صدای جیغ های منو لیام بود که توی مسیر سرسره به گوش میرسید .

ل : زین اینقدر حسودی خوب نیست اون حتی شماره ...

ز : واقعن لیام ... تو میگی من باهات نمیمونم چون بهت آسیب میزنم بعد شماره اون دختره ی هرزه رو میخواستی ...

ل : معلومه که نه فقط میخواستم تورو عصبی کنم که کیوت تر از این نمیشه

ز : هوووففف لیام نمیدونم چی بهت بگم ...
از الان نگاهت به کسی چرخید من میدونم با تو حداقل تا وقتی هرجایی با من میری تنهاییتم دیگه من نمیدونم

ل : باشه بیبی شلوغ نکن

رفتیم سمت ساحل که یکم اونجا دراز بکشیم
و منم خیلی عصبانی بودم .
لیام یه ملافه نازک آبی بهم داد و گفت بکش روی بدنت نمیخوام کسی ببینتت

LIFE...CHANGE'STempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang